سه دفتر شعرِ امیر قاضی پور
الیت
جانِ پرندهای از حشرههایِ بلند
واسازیِ هوایِ بیرون از خانه
زیباییِ نقص . نقدی بر شیوه شعر نوشتنِ امیر قاضی پور
و کانال شعر و شعرخو انی در تلگرام:
T.me/ghazipooramir
دو شعرِ بهاری
ویدئو شعرخوانیم در شهرکتاب راه
به اتفاق دوستم ایمان کاظمیمهر به فضای دنج و خلوت "شهرکتاب راه " رفتیم. گپ زدیم و شعر خواندیم.
شعر در به یادآوری است.
یکی از شعرهایی که در ویدئو خواندم:
از سمتِ بهار که میآید به سمتِ جنوب
دو راهرو پهن،
دروازههایِ فرش را باز می کُنَن
دستانِ بزرگِ یک تبر
شیشههایِ آبیِ شراب به سمتِ شمال میآید
عینِ حشرات که فرش را میخورَن
آبشاری که گاهی وقتها در تلفن شنیده میشود
صدایِ یک زن که راهرو را لُخت میکند
لیمویی رنگ مثلِ سبز
پوست لیمو ، فرش میکند حشرات را
جانِ یک پرنده که اعضایِ بدنش قطع شده
- - -
امیر قاضی پور
من گیاهخوار و وگان ( Vegan) هستم. هیچ نوع ماده حیوانی مصرف نمیکنم. چه پوشاک چه خوراک و چه غذا. ما وگانها و گیاهخوارها شیرینی نمیخوریم؛ چون شیرینی با تخممرغ درست شده. از همه مهم تر شیرینی و شکلات، مواد غذایی زنده نیستند. بلکه ماده غذایی مُرده محسوب میشوند. خرما یک ماده غذایی زنده است و فقط برای عزاداری و ختم نیست. در مجالس شادی و نوروز از خرما استفاده کنیم. خرما یک شیرینیِ زنده است. طی سالهایی که گیاهخوار و وگان هستم، هرگز هوس خوردنِ شیرینی و شکلات نداشتم و ندارم. این هوس در من وجود ندارد. اگر Nتا ظرف شیرینی و شکلات هم جلوی من باشد، تاثیری بر منِ گیاهخوار ندارد.
یک نکته: بجای آبمیوههای مصنوعی مثلِ سنایچ از میوه تازه استفاده کنیم. سنایچ و آبمیوههای مصنوعی را به کل باید کنار گذاشت. همش ضرر است. وقتی میوه تازه وجود دارد.
ما گیاهخوارها گوشت مصرف میکنیم. گوشت حیوانات را نمیخوریم. در خرما، گوشت وجود دارد. در میوههایی مثلِ پرتغال گوشت وجود دارد. جانداران را برای گوشتشان نکشیم. گوشتِ خرما و میوهجات را مصرف کنیم.
آجیل یک ماده غذاییِ زنده برای گیاهخواران است. آجیل گران است. میشود با حجم کم مصرف کرد. با یکی دو بادام و پسته و تعدادی نخودچی و کشمکش. یادمان باشد آجیلِ خام تهیه کنیم. چون اکثر آجیلها در تخمه و نخودچی و سایر موارد را متاسفانه میپزند.
سال نو همچنان مبارک. نوروز پیروز .
مانویان نوروز را به زبان فارسی میانه ثبت کردند. مانویانی که متهم میشدند ضد زندگی ، ضد زایش، ضد زن و شادی هستند. روحت شاد کاتبِ مانوی.
آمد نوروز و شادی نو . آمد نوروز ، بیا شادی نو. خوراک زندگان را مهیا کن، پُر از شادی.
مانی و پیروان او وقایعنگاری را ارج مینهادند. پیش از مانی روایتهای تاریخی، داستانهای اساطیری و آموزههای مذهبی بیشتر بهصورت شفاهی حفظ میشدند. سندهای تاریخی مکتوب ایران باستان تقریباً همه در خدمت کتیبههای پادشاهان و اسناد دولتی است. اما مانی فصل تازهای را در فرهنگ و تاریخ ایران رقم میزند و آن ترویج فرهنگ نوشتن است. او پای را فراتر مینهد و تمثیل و سرود را هم بهعنوان ابزاری برای آموزش به کار میگیرد و ادبیات ایران را گامی به پیش میبرد.
- یادآوری از: تبسم غبیشی
سریالهای شبکه خانگی را بدلیلِ سانسور دنبال نمیکنم. اما تاسیان سریالی بود که از نظرِ طراحی و کارگردانی ، از ابتدا میشد آنرا دید. همین که سریالی به چشمهای ما احترام میگذارد. ساختنِ کاراکترِ بهرام بیضائی در شب شعرِ گوته، تصویر کردنِ عباس کیارستمی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و اشاره به نامه سه امضایی به محمدرضا شاه و نشان دادنِ تصویرِ داریوش فروهر در میتینگی در دانشگاه، عالی در سریال تاسیان ، تصویر شده بود. ظلم بزرگیه که سالها به فیلم " کاناپه" از کیانوش عیاری اجازه نمایش و اکران عمومی ندادند و میلیاردها تومان به صاحب اثر ضرر زدند. کاناپهای که زنانش بدونِ روسری، با کلاهگیس در فیلم بازی میکنند. در تاسیان نیز زنان با کلاهگیس و موی مصنوعی تصویر شدند.
رهنما عمیقا آگاه به وضعیت دورانِ گذارِ ما بود. کشور ما فرهنگ ما ، با یک نوع در هم ریختگی ارزشهای گذشته و فرهنگی و شکل نگرفتنِ ارزشهای امروزی رو به روست. زمانه تغییر کرده. ارزشهای امروزی شکل گرفته. هرچند تعصب هنوز وجود دارد. چقدر میتینگ کوچک طرفدارانِ آخوند کرواتی " علی شریعتی" در سریال تاسیان به کارگردانی تیتا پاکروان، زشت بود. کارگردانی خوب بود. شعارهای میتینگ علی شریعتی که دین را چاق و چله کرد و دین را متاسفانه واردِ عرصه عمومی کرد زشت بود. امروز کسی علی شریعتی نمیخواند. با تاکید زمانه تغییر کرده. آمیختنِ گذشته و حال. لحظه حال که تنها زمانِ واقعی است. ایران کیست ایران چیست؟ ایرانی بودن کافی نیست.
اما تهران را
اصلن بعدن تکنیک میرسید
بعد از صبح بخیر
همچنان خالی روبرویِ هم
مغناطیس از تحسینِ نخستین
ناتوانی یا بیاشتیاقی ذهن انسان به گذشتن از گذشته، به خوبی در داستانِ دو راهب ذِن ، به نامهای تانزان و اکیدو ، شرح داده شده است. روزی این دو راهب از یک جادهی روستایی عبور میکردند. جاده بر اثر بارش باران، حسابی گلآلود شده بود. وقتی به روستا نزدیک شدند، به زنِ جوانی رسیدند که تلاش میکرد از عرض جاده عبور کند؛ اما گِل به قدری زیاد بود که کیمونوی ابریشم زن را کثیف کرد. تانزان زن را بغل کرد و به سمت دیگر جاده برد.
هر دو راهب در سکوت به مسیرشان ادامه دادند. پنج ساعت بعد، وقتی نزدیک اتاقک معبد شدند، اکیدو دیگر نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد. پس پرسید: « چرا اون دختر رو در جاده حمل کردی؟ ما راهبها حق نداریم این جوری کنیم!»
تانزان پاسخ داد: « دختر را چند ساعت پیش زمین گذاشتم، تو چی؟ هنوز داری حملش میکنی؟»
تصور کنید اگر کسی تمام اوقات مانند اکیدو زندگی کند، یعنی نخواهد یا نتواند از دست موقعیتهای گذشته خلاص شود و به حجم آنها بیفزاید، چه اتفاقی میافتد؟ متاسفانه اغلب مردم روی سیارهی زمین همینطور زندگی میکنند. خدا میداند چه بار سنگینی از گذشته در ذهنشان با خودشان حمل میکنند.
گذشته، به عنوانِ خاطره در وجود شما زندگی میکند، اما خاطرات، به خودیِ خودشان، مشکلساز نیستند. در واقع از طریقِ خاطرات، یعنی افکارِ مربوط به گذشته، کنترل شما را به دست میگیرند، مشکلساز میشوند و بخشی از حس خود میشوند. شخصیت شما به گذشته مشروط شده است، تبدیل به زندان میشود. حس خود را روی خاطراتتان سرمایهگذاری میکند و داستان شما به همان چیزی تبدیل میشود که خود برداشت کرده است. این « منِ کوچک » توهمی، هویت واقعی شما را به عنوانِ حضورِ بیزمان و بیشکل پنهان میکند.
هیچ اتفاقی که در گذشته افتاده است، قادر نیست جلوی شما را از حضور در زمانِ حال بگیرد و اگر گذشته نتواند جلوی شما را از حضور در زمانِ حال بگیرد، پس چه قدرتی دارد؟
نوشته بالا از « اکهارت تول ( Eckhart Tolle )» با ترجمه محمدرضا بابامرادی است. اکهارت تول همیشه تاکید دارد: تنها زمانِ واقعی لحظه حال است.
ترانه چهارشنبه سوری
غروبِ یکرنگی ما سرک کشید تو کوچهها
روزایِ دل مُرده و سرد رفت و به جاش گرمی اومد
اون همه شب سرمه کشید یه بار به جاش سرخ و سفید
از اون همه شب یه رنگ یخ زده حتا دلِ سنگ
آتیشو از تویِ خونه بیار تو کوچه بمونه
سرخی رو از اون بگیرن زردا بسوزن بمیرن
آتیش بیوفته تو دل هرچی پلید و باطله
گُر گُر خنده سر بده غم دلا رو پَر بده
غروبِ یکرنگی ما سرک کشید تو کوچهها
روزایِ دل مُرده و سرد رفت و به جاش گرمی اومد
اون همه شب سرمه کشید یه بار به جاش سرخ و سفید
از اون همه شب یه رنگ یخ زده حتا دلِ سنگ
آتیشو از تویِ خونه بیار تو کوچه بمونه
سرخی رو از اون بگیرن زردا بسوزن بمیرن
آتیش بیوفته تو دل هرچی پلید و باطله
گُر گُر خنده سر بده غم دلا رو پَر بده
♪♪♪
- - -
ترانه: مزدا شاهانی
شعر-ترانه بالا را با یک سرچ ساده با صدای کاوه یغمایی میتوانید گوش کنید
کسی به فکرِ ماهیها نیست
هزاران هزار ماهی درونِ تُنگ ماهی بواسطه جشن نوروز و سفره هفتسین ما ایرانیها میمیرند. تاکید خوبیه که ماهیهای کوچک را خریداری نکنیم و درونِ تُنگهای کوچک قرار ندهیم. از زمانِ فروشِ ماهیها تا زمانی که در خانه ما هستند، صدها هزار ماهی میمیرند. ماهیها اجداد اولیه ما انسانها هستند. حقِ حیات برای تمام موجودات. جشن نوروز و چیدن سفره هفتسین عالیه. اما نیازی نیست از ماهیِ زنده در تُنگهای کوچک استفاده کنیم و باعث مرگ ماهیها شویم.
ماهی تنگ بلور یه ماهی دلتنگه ♪◦
« اتاقیاز آنِ خود » فقط برای زنان نیست. مردان هم اتاقی برای خود میخواهند. فضای خالی، سکون و سکوت.
فیلم " ماه کامل در پاریس" به کارگردانی اریک رومر، بر اساس ضربالمثل : کسی که دو تا همسر دارد روحِ خودش را از دست میدهد ولی آن که دو خانه دارد عقل خود را میبازد.
چند ماهه اخیر، سریال و فیلم زیاد دیدم. تقریبن بدونِ خستگی. سریال دیدن مثلِ تجربه زندگی روزمره است. موقعی که تشنه هستید آب میخورید و وقتی گرسنه هستید، غذا میخورید. یا موقعِ خستگی استراحت میکنید. فقط موقع سریال و فیلم دیدن، جانِ هر کسی دوست دارید، فقط یک کار انجام بدهید. موقع غذا خوردن غذا بخوریم. موقع سریال دیدن وقت غذا خوردن نیست.
شوریدن بر علیه طبیعت(زایش)
یا طبیعتِ زنانه قبض و بسط پیدا میکند/؟
"درود بر مریم" از ژان لوک گُدار ؛ وقتی کلام ناتوان است
تن .تن . تنانه یِ گُدار. زن کاملن روی لبه
- - -
امیر قاضیپور
شهرکتاب همیشه یک محیط آرام ، دنج و فرهنگی بوده و هست. طی دو دهه که از فروشگاههای شهرکتاب، خرید کردم و با کارکنان آن دوستی دارم. کتابفروشهایی که خودشان نیز اهلِ شعر ، هنر و ادبیات و حتا نویسنده هستند. فقط یک نکته آزاردهنده. وقتی میبینم بچههای شهرکتاب، به بیرون از فروشگاه آمدند و در حالِ سیگار کشیدن در معبرِ عمومی و پیادهرو هستند. تصویر زیبایی نیست. کدام فرهنگ؟ به یک عنوان یک شهروند ایرانی دوست دارم به فضای عمومی احترام بزاریم. کلِ شهر شده ته سیگار. ضرر سیگار فقط برای سیگاریها نیست. میلیونها نفر غیرسیگاری. خطرات مرگ و امراض را میدانیم.
شهرکتاب بدونِ سیگار کشیدن. محیط زیست برای همه است. فراتر از شهرکتاب. جای جایِ ایران. دنیای بدونِ سیگار سخت نیست. غرور و خودخواهی را میتوان کنار گذاشت.
گرچه نیمشب باشد، بامداد اینجاست؛ گرچه سحر میآید، اکنون شامگاه است.
شبانگاه و روز فرقی ندارند. چیز یکسانی است که گاه شبانگاهش میخوانند و گاه روز. آنها یک چیزند.
سردی و گرمی . وحدتِ اضداد. یگانگی با تمامیت هستی. پذیرشِ لحظه حال که تنها زمان واقعی است.
دائو پشتیبانِ من است
محمد مصدق الگوی روشن و مشخصی از ملیگرایی متعهد به دمکراسی، سکولاریسم غیرستیزهجو و عاملیت مردم در تبیین و بازسازی هویت ملی است. ملیگرایی مصدقی با میهنپرستی شووینیستی، نژادبنیاد، تهاجمی و پیشامدرن تفاوتهای اساسی دارد.
دکتر مصدق یک حجت تاریخی است که دو قطبی تقلیلگرا وتحریف کننده حقیقت مبتنی بر «شاه مستبد دلسوز وطن» و «مخالفان ستیزهجو چپ اقتدارگرا و مذهبی بنیادگرا و مرتجع» را باطل میکند.
کارنامه دکتر مصدق خالی از ایراد نیست اما خار چشم همه قرائتهای مخالف با دموکراسی در کشور بوده و از نمادهای حکمرانی درست در کشور است.
- علی افشاری . استاد دانشگاه
تو کشورهای به اصطلاح آزاد و لیبرال، سریالهایی مثلِ سریال سیلو(Silo) ساخته میشه. تو همین جوامع آزاد، طی آزادسازیِ دروغین دیکتاتورها و فاشیستهایی مثلِ دونالد ترامپ تاخت و تاز میکنند. کودتاچیهایی مثلِ ایلان ماسک و مارک زاکربرگ با پول هرکاری میکنند. هر جایی بتوانند کودتا میکنند. هر روز باید یک سریال خوب مثل همین Silo دید. تاکید خوبیه که مشکلِ بشر از اونجا ناشی میشه که انسان تو یک اتاق برای چند دقیقه هم نمیتونه در صلح و آرامش باشه. نجات دادنِ جهان پیشکش. اگر تو یک اتاق در آرامش باشیم و با خودمان به تعارض نرسیم مسالهای وجود ندارد.
سریال سیلو از بهترین آثارِ ضداستبدادی است. سریال Silo، طراحیِ فوقالعادهای دارد. از طراحی در ایدهپردازی تا طراحی صحنه این سریال را دوست دارم.
مشخصات سریال سیلو( Silo )
شبکه: Apple TV
وضعیت پخش: دو فصل
بازیگران: Graham Yost,Hugh Howey,Jessica Blaire
کارگردان: Rebecca Ferguson,Iain Glen,Will Patton
خلاصه سریال: مردان و زنان در یک سیلو غول پیکر زیرزمینی زندگی میکنند که دارای چندین مقررات است که به اعتقاد آنها برای محافظت از آنها در برابر دنیای سمی و ویران شده در سطح وجود دارد.
مصدق در لحظه حال که تنها زمان واقعی است، در تکتک رویدادها حاضر هست. و از استقلال و آزادی دفاعِ جانانه میکند. جایی که از شئون ملی دفاع میکند و در حالیکه خودش و خانوادش پیش از « کشفِ حجابِ اجباری» از طرف رضاشاه، کشف حجاب کرده با کشف حجاب اجباری و گذاشتن کلاه پهلوی مخالفت میکند. نباید شئونِ ملی یک کشور دست یک فرد بیفتد.
ایران کیست ایران چیست. ۱۴ اسفند، در سالروزِ درگذشت محمد مصدق، نگاهی کنیم به تئاتر کمتر دیده شده
«مصدق » ، نوشته و کارِ رضا علامهزاده. در « تئاترِ مصدق » ، با یک مصدقِ زیرک و رِند روبرو هستیم. رِندیهای مصدق در پیشگاهِ تاریخ در لحظه حال. وقتی زندگی چیزی جز تکرار نیست. یادآوری خوبیه. ایران بر تو چه رفت. ایرانی بودن کافی نیست.
لحظه حال است، وقتی فریدون رهنما در فیلم پسر ایران از مادرش بی اطلاع است، آورده است: آیین این سرزمین همیشه خودکامگی بوده و هست. همین بود که کشورت را به نابودی کشاند.
■ شعرِ درخت از سوده نگینتاج
تمام بعد از ظهر
اشیا خندشان گرفته از تاریکی
از دستهای خشک که حلقه حلقه اضافه میشوند
از آن درخت با شاخههای گشاد
و نور که چسبیده به عصایش
میپرسی
کجاست بهترین جای پنهان کردن چیزی
آنجا که صدات بینشانترین صداست
آنجا که حدس زدن خوشبختی از آن آسان نیست
و رودخانه که پر شده از شاش مسافران
جایی که محسور افتادهای و دندانهات میشنوند
میشکنند و می ریزند در حاشیهی آب
و کسی اشتباهی توی گوشیات میزند و می گوید ببخشید
و راهش را کج میکند به سمت آب و واژگون میشود
آنجا که لم میدهی به قوهای شهربازی و از سرما جان میدهی
همانجا که کسانی که خوابیدهاند
غلطیدهاند
پیشانی معشوق بوسیدهاند
گاییدهاند
زیر پلی بلند
که پر شده از شعرهای بی مصرف
که حملشان میکنی در آغوش دوستان دراز و کوتاهات
که جز قد و قوارهشان هیچ چیز به یاد نداری
چه من که تو را به آغوش فشردم
چه او که حشرهای را به پیشانی
چه آب
چه حوض
چه طبل
همه می دانیم
آنکه میرود درخت است
■ شعری از امیر قاضیپور
وقتی درخت با بی گانگی دست دراز میکند
تصاویری در حالِ عبور
گاهی مسیری که یک نفر طی میکند میتواند ماکتِ حرکتِ گروهِ بزرگتر از مردم باشد
اگر در فضایِ بسته کار کنم حقِ انتخاب ندارم
بازوهایم بیش از پیش زنانه شده است
بالشتهایِ افتاده به سقف از بزرگتر شدنِ سینهها
از بزرگتر شدنِ پُلها، قایقها و خاکریزها
یک شبِ زمستانی رودخانه برایِ حفاظت از مکانهایِ در حالِ ریزش
درخت باز شده است/ we are open /بالشتهایِ افتاده به سقف
از بزرگتر شدنِ سینهها
....................
بودا Gautama Buddha جایی هست که آنجا نه زمینی، نه آبی، نه فروغی، نه هوائی، نه نامحدودی مکان، نه نامحدودی دانستگی، نه نیستی، نه ادراک، و نه، نه ادراک، نه این جهان و نه آن جهان است. نه خورشیدی و نه ماهی هست. من آن را نه آمدن مینامم، نه رفتن، نه ایستادن، نه حرکت، نه سکون، نه مرگ، نه تولد، بی بنیاد، و بی پیوستگی ست، بیجاست اینجا پایانِ رنج است. ای رهروان، زائیده نشده، نشده، ساخته نشده، نیامیخته ای هست. [اگر] این زائیده نشده، ساخته نشده، نیامیخته نبود، در اینجا برای آنچه زائیده میشود، میشود، ساخته میشود، نیامیخته میشود، هیچ گریزی نمیشد نشان داد. ازآنجاکه زائیده نشده. نشده، ساخته نشده، و نیامیخته ای هست، میتوان برای آنچه . زائیده میشود، ساخته می شود، آمیخته میشود، رهایی نشان داد.
متن بالا از کتاب بودا به کوشش ع.پاشایی است. اما بیشتر از بودا، دائو را میشود اینگونه دانست. هشتاد و یک فصل کتاب جاودانه دائو دِ جینگ ( Tao Te Ching) گواه است.
قافیهها و ریتمهای زندگیِ روزمره در فیلم" پترسون " ساخته جیم جارموش. از عجایب روزگاره که پترسون از بهترین فیلمهای جارموش چندان قدر ندیده. فیلمی که شعر نیست. اما تصویری از زندگیِ یک شاعر با تمامِ مناسباتِ به ظاهر سادهاش است. شناخت جارموش از شعر و شاعری مثال زدنیست.
بارگذاری مجدد!
فیلم "پترسون"
Paterson
ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ: Jim Jarmusch
بازیگران:
Adam Driver, Golshifteh Farahani, Nellie, Rizwan Manji, Dominic Liriano, ...
کشور: آمریکا، فرانسه، آلمان
زبان: انگلیسی
زیرنویس چسبیده فارسی ( SoftSub) دارد
زمان: ۱۱۸ دقیقه
خلاصه داستان: مشاهدهای آرام از پیروزیها و شکستهای زندگی روزمره، همراه با شعرِ مشهود در کوچکترین جزئیات آن.
بر دیگران داوری نکنید تا بر شما داوری نکنند، زیرا به همانگونه که داوری میکنید بر شما داوری میشود و همان میزان سنجشی را که به کار میبرید برایتان به کار میبرند. چگونه باشد که پَرِ کاهی را در که در چشمانِ برادرت است میبینی، اما تیرکی را که در چشمانِ خودت است نمیبینی؟ یا آنکه چگونه به برادرت میگویی: صبر کن پَرِ کاهی را که در چشمانت است به در آورم؛ حال آنکه تیرکی در چشمانِ خود توست. ای انسانِ گمراه، نخست تیرکی را که در چشمانت است بهدرآور تا بهتر بتوانی پَرِ کاهی را که در چشمانِ برادرت است بیرون آوری.
از : عهد جدید
طی سالها، نقدهای امثالِ مجید اسلامی، احمد میراحسان و... سعید عقیقی برای سینمای ایران همواره مفید بوده. منتقدِ جهانی در حدِ « یوسف اسحاقپور» داشتیم و داریم. اما بیش از اینها در سینمای ایران به نقدهایی مثلِ استفان دُلُرم و ادرین مارتین نیاز داریم. دقیقن نقدهای استفان دُلُرمی و ادرین مارتینی در ایران میبینید/؟
برخی از بچههای شاعر و منتقد مثلِ مجید یگانه، امیر وزین، پدرام محمدزاده و نیما صفار، اگر از حواشی کم میکردند، به نقدهای مورد اشاره میرسیدیم. جاهایی هم رسیدیم. مجید یگانه در غیابِ منابع، کتاب سفید را در ارتباط با موریس بلانشو نوشته است که متاسفانه چندان توجهای به این اثرِ ارزشمند نشده است. کدام یک از شما به نقدهای امیر وزین نگاه کردید. و چرا امیر وزین نقدهایش را منظم منتشر نکرده است. و منتقدی به نام امیر قنبری که گزیده مینویسد و خیلی وقتها خاموش است که این خاموشی خیلی جاها زیباست. و جاهایی از امثالِ او باید نقد خواست.
چی شد وبلاگنویس شدید؟
شعری که زندگیست
یا فرقی نمیکند زندگی که شعر است.
کتاب شعر-هایکویِ «باشو؛ شاعر بزرگ ژاپنی» را با ترجمه مترجم گرانقدر آقای ع.پاشایی میخوانم. ۵۸۰ هایکو، که نشرِ خوب «کارگاه اتفاق» به زیبایی منتشر کرده است. چهارصد صفحه شعرهایی برای تمام عمر و زندگی. « فریدون رهنما» میگفت: « چرا زندگی یکپارچه شعر نشود». شعر را فقط یک نفر نباید بنویسد. شعر را باید همه داشته باشند. شاعر همه چیز را به دیدن فرا میخواند. روحِ فریدون رهنما را احضار میکنم به شعرهای« ماتسونو باشو» (Matsuo Basho) در کتاب شعرِ «باشو؛ شاعر بزرگ ژاپنی» ، که مصداقِ سخنانِ رهنما، این شاهکارِ باشو است. شاعرانی که مثلِ « ماتسونو باشو» ، در جواب هم بصورت زنجیرهای و سلسلهوار شعر مینوشتند و مسابقه شعر برگزار میکردند. چرا باید کتاب مهم و تاثیرگذارِ «باشو؛ شاعر بزرگ ژاپنی» از سال ۱۳۹۸ که اولین چاپ را در ایران دارد، تا امروز در سال ۱۴۰۳ ، فقط دوبار چاپ شده باشد/؟
انگار چیزی در کتابخانهام کم بود. اصلن فکر نمیکردم شاعری تمامِ مناسبات و رویدادهای زندگیاش را شعر کرده باشد. چرا نباید زندگی یکپارچه شعر شود. هنرِ دیدن و مشاهدهگری ، دائو و ذن در هایکوها و شعرهای ژاپنی. بله! آقای رهنما، روزی که همه ببینند همه شاعر خواهند شد.
■ چهار هایکو از کتاب باشو شاعر بزرگ ژاپنی با ترجمه ع.پاشایی
۱.
شبنم چکهچکه
میخواهد بشوید
غبارِ این جهانِ گذران را
۲.
شبنم یخزده
قلمِ خشک میکشد
آب زلال را
۳.
ناقوس معبد ار صدا میافتد
عطرِ گل میخورد
به شامگاه
۴.
گلهای گیلاس میشکفند
یک هفته است دُرنایی را میبینم
در پایِ تپهها
گلوله ساچمهای
تفنگای شکاری
کندنِ پوستِ روباه برای یادگاری
کُشتنِ بچه آهو
شکستنِ پای سد
سنگ زدن به گربه
تیر زدنِ به پلنگ
رحم باید داشت
رحم باید کرد
مهربانی کن
از شکار برگرد
رحم باید داشت رحم باید کرد
مهربان باش و از شکار برگرد
عقاب باید بپره
قفس براش عذابه
موش تو آزمایشگاه زندگیش اضطرابه
حتا یک مورچه ریز
دنیا براش قشنگه
برای زنده موندن با سختیها میجنگه
رحم باید داشت رحم باید کرد
مهربانی کن از شکار برگرد
رحم باید کرد رحم باید داشت
از شکار برگرد
گریه اسبُ ببین
دادِ کلاغُ دریاب
سمی و نفتی شدن
ماهیهای تویِ آب
هر روز خبر میرسه
تو دشتِ رنگ پریده
نسلِ یک موجودِ خوب به انقراض رسیده
رحم باید داشت رحم باید کرد
مهربانی کن از شکار برگرد
متنِ بالا از ترانه «علیرضا تهرانی» از بچههای خواننده است که به شغل زیبای کتابفروشی مشغول است. ترانه بالا از « از شکار برگرد» را با یک سرچ ساده در گوگل با صدای علیرضا تهرانی میتوانید گوش کنید. سرنوشت حیوانات و انسان یکی است. حیوانات نباید کشتزارِ انسانها باشند. همانطور که زنان کشتزارِ مردان نیستند. حقِ حیات برای تمام جانداران. هم حیوان و هم انسان. بهرهکشی از حیوانات را متوقف کنیم. حیوانات را کشتار نکنیم و گوشت آنها را نخوریم.
این که بتوان دیگران را قادر به وانمود کردن دانست، خود بخشی از وانمود کردن است.
وقتی تو دو جلسه دو فصل از یک سریال دوازده قسمته بنام فلیبگ ( Fleabag) را دیدم. سریال Fleabag هر قسمتش کمتر از نیمساعته. آدمها مدام خودشونو ابزار میکنند. وجودشونو، نوع زندگیشونو و... تمایلات سکسیشونو تو یک سریال کمدی که کلی خندیدم. بازهم همه چیز به دائو برمیگردد. خودتان را با تمام وجود ابراز کنید.
بازیهایی که دوست دارم:
بازیِ فیبی والر-بریج (Phoebe Waller-Bridge) که علاوه بر بازی در سریال فلیبگ، نویسنده این سریال هم هست. یک بازیگر با جسارت که خودش را سانسور نمیکنه. تجربه زندگی روزمره و سبکِ زندگی در این سریال. هر روز باید سریال خوب دید.
از متنِ فیلم In Front Of Your Face ، ساختهی هونگ سانگ-سو ( Hong sang-soo )
اصول خوبیه: نشاط روح داشتن، غم فردا نخوردن ، به جملهی زندگیها توجه کامل نمودن. شادکامی تعلق نپذیرفتن از هیچ چیز و شگفتی مانوس شدن با حضور همه چیز
شخصیت و روحیه زیبای «ایزابل هوپر» در فیلم «نیازهای مسافر» ، اثر هونگ سانگ سو، فیلمساز اهل کرهجنوبی. در جایی از فیلم « نیازهای مسافر»، دوست ایزابل هوپر، روحیه این زن فرانسوی را اینطور توصیف میکند: «هر روز با این تفکر زندگی میکنه که روزی قراره بمیره ». یادِ یک بخش از اثر لائو زه یعنی« کتاب دائو دِ جینگ» افتادم:
فرزانه تسلیم آن چیزی است که لحظهی حال برای او به ارمغان میآورد.
او میداند که بالاخره خواهد مُرد
و به هیچ چیز وابستگی ندارد
توهمی در ذهنش نیست
و نیز مقاومتی در بدنش نیست.
او دربارهی عملش فکر نمیکند
اعمال او از مرکز وجودش صادر میشوند.
به گذشتهاش نچسبیده،
پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت،
برای خواب آمادهاند.
چیز عجیبی نیست که فیلم نیازهای مسافر ( A Traveler's Needs) با دائو دِ جینگ پیوند دارد. هونگ سانگ سو (Hong sang soo )؛ کسیست که فیلمسازی را تبدیل به زندگی روزمره کرده است. هونگ سانگ سو، دائو دِ جینگِ فیلمسازیاست. دائو چیزی جز تجربه روزمره زندگی نیست. وقتی گرسنهتان شد غذا میخورید وقتی تشنهتان شد آب و نوشیدنی مینوشید و به همین ترتیب زندگی را در لحظه حال میگذرانید. یک جا در فیلم نیازهای مسافر، فکر کردم ایزابل هوپر مُرده است. اما او به خواب رفته بود؛ بعد از یک روز کاری یعنی تدریس زبان فرانسه. پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت، برای خواب آمادهاند. آقای هونگ سانگ سو و خانم ایزابل هوپر، فیلم شما مرا به وجد و شادی آورد. و این چیز کمی نیست.