«من تو او مرد او زن »

شعر ، نیروی حال ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر ، نیروی حال ، سکون و... سکوت

لید


            
یک روز بهاری من رفتم تو حیاط بنشینم.

دیگر حتمن نمی‌تواند یک نخلِ سوخته

ماه        با پیراهنِ سفید خفتی

اما رنگ با شما هست

گوشه پاک می‌کنی دمِ درها.

حق با شما هست

از مکث باکیت نیست.

در دلِ هم به شیرِ مادران می‌خندی

«یک سال سرم را که نمی‌توانیم»

از هوایِ پاک، باکیت نیست

مکث می ریزد بعد پوستِ استخوان

بیرون این نقطه از«ط» می‌مردم

«مکث نیستم»

می ریزد استخوان.

«مهلت از آمونیاک»

می‌بارد بالات

- تو می گذری -

یک،اما بعد رنگ تو را

بلوط را       زنگ اول

چیزی را که انداخت
- - -
امیر قاضی‌پور

                            







حامد مصطفوی ( نویسنده فیلم ساز ) :  درود . نامو که لید گذاشتی چه افق شکسته‌ای از زندگی باز کرد تو تداعی روزنامه...