«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

چنان سکوت می‌شود که کاری انجام نمی‌شود



لاک و الکل زده / "سفید رنگ"

نمی‌توان فهمید حتا پوستش
همچنان دست نخورده مانده است
سفید و زرد / پستان‌هایِ باز و بسته
ورقه کاغذ، سفید دامن محو می‌شود


کوتاه است تناسبِ کاری
چنان سکوت می‌شود
که کاری انجام نمی‌شود
هجده ساعت شانه‌هایِ صدف

پرنده‌ها بی‌حرکت رویِ مبل
گاهی وسط واژه‌ها تقارن بدن
بدونِ نقص باید گوش کرد
خنک شدنِ بطری‌ها از زانوهایِ باز شده
"پستان‌هایِ محض"
شاخه‌هایِ نازک آراسته به باز و جمع کردنِ زُلف‌هایِ راست و چپ

۱۸ساعت شانه‌هایِ صدف
و شانه‌هایِ محو شده چراغ
ساعتِ رفتن به هم چسبیده است
چوب‌ها چسبیده‌اند بغلِ آدم با نوکِ اردک؛
 - - -
امیر قاضی پور












خوانش شعر بالا
از امیر قنبری


شعر بی‌شباهت به راش‌های بُریده بُریده‌یِ فیلم نیست. انگار آدم‌ها و اشیا برای اولین بار در اتاقِ خالیِ سفید دارند شروع به زنده بودن می‌کنند. بدن‌ها و خواهش‌هایِ حسیِ مُرده مرا به یاد بدنِ سرد و بدونِ جنسیت میشل لریس می‌اندازد. شاید این اتاق مرکزِ جهان است و به تعبیرِ پاز جایی ست که همه یِ ضمایر به هم زنجیر شده‌اند .