چیزها کجا هستند؟ در فضای عاشقانه، یا در فضای معمولی؟
جلسه میگذاریم برای بحث و گفتگو . چون شناخت از همین گفتگو بدست مییاد. گفتگو در جمع کوچک دموکراسی میآورد. وقتی در جلسه سینماشعر، فیلم در شهر سیلویا را دیدیم و نقد و بررسی کردیم .
□ مدرن بودنِ در شهر سیلویا بخاطر آزادی آن است . آیا فیلم سوالی جدید را در یک اثر آوانگارد و همزمان وفادار به سینمای صامت ، مطرح نمیکند؟ حرکتهای غیرِ قابل توصیفِ فیلم فراموش نمیشود. در سینمای مدرنی که علت و معلولی برخورد نمیکند و این خوب است .
□ بعد از نمایش فیلم در شهر سیلویا، شعرِ " توی شهر سیلویا " را خواندم که اولین مواجهه من در سال ۲۰۰۸ با فیلم در شهر سیلویا بود.
تو این آلودگی هوا حداقل کاری که میتوانیم بکنیم، اگر کار ضروری نداریم از خانه خارج نشویم. ماسک بزنیم اگر بیرون میرویم.
دوستی میگفت تو که شاعری، شعری درباره آلودگی هوا نداری؟ این دوستِ ما درباره هر مساله و موضوعی شعر از من میخواهد. گفتم: شعرِ زیر مستقیم درباره آلودگی هوا نیست. اما منظور را میرسانَد.
"بزرگترین مددکارِ اخلاق، تخیل است، چون ما فقط با تخیل میتوانیم خود را جای دیگر انسانها بگذاریم و شرایط بد آنها را درک کنیم." تو تئاتر Vanya با بازیِ Andrew Scott این اتفاق شاعرانه و انسانی را میبینیم. تو زندگیِ روزانه و جلسات شعرخوانی میتوانیم حرکاتی مثلِ این تئاتر را داشته باشیم.
جدیدن در یادداشتی از افشین هاشمی ( بازیگر) درباره پوشش اختیاری و خواندنِ پرستو احمدی در کنار نوازندگان مرد نوشته بود: با خودم فکر میکنم آیا جراتش را داشتم حتا جای یکی از نوازندگان باشم؟
اولین بار سیمون وِی به این نکته توجه پیدا کرد و در آثار خودش به این التفات پیدا کرد که علت اینکه ما اخلاقی زندگی نمیکنیم این است که قدرت تخیل قوی نداریم و نمیتوانیم خود را جای دیگران بگذاریم. او میگفت به هرکس که برخورد میکنید توجه کنید تا بتوانید شخصیت و منش او را بشناسید و وقتی شناختید هر وقت با او سر و کار پیدا کردید خودتان را جای او بگذارید. البته سیمون وی علت عمدهی اخلاقی نزیستن ما را این میدانست. بعدها آیریس مرداک این ایده را از سیمون وی گرفت و پرورد.
هوای آلوده شهرِ تهران. مثلِ سم میمونه این هوا. چند روزه از منزل بیرون نرفتم غیر از چند دقیقه برای خرید و بردن زباله. مشکلِ تنفسی پیدا کردم. تو منزل ۱۰۰۰ قدم برمیدارم برای پیادهروی و ورزش. حقوقِ بشر لازمه. هوای پاک همون حقوقِ بشره. از تهران باید گریخت. I HATE YOU. تهرانی که از بچگی دوست داشتم. ابراز کردنِ خود. نچسبیدن به هیچ چیز. وبلاگ نویسی. کی وبلاگ میخونه؟دیواری هست.
یک شعر دوست دارم الان اینجا بزارم. شعر زیر توی هوای ناپاک. لطفن ( یا لطفا!) بخوانید:
من حرف میزنم
بدون اینکه حرف نمیزنم
همیشه چیزی هست
موسیقیِ جاز
بر اندامِ حیاتی
مخصوصن خودش است
بله ! در همه عمر، بچه را بیندازی
وادارت میکند بخندد ، سرگرم کند
برخلاف انتظار چقدر با او مهربان بود
زاویه دید لحظاتِ هوشیاری پنج و پانزده دقیقه
فرقِ اصلی، در عضلاتت
با فشارِ جریانِ آب
بطورِ مبهم
شاتوتِ گوشتالو
دوباره سازی شعر بالا ✔️
شاتوت گوشتالو!
من حرف میزنم:
"موسیقیِ جاز"
بر اندامِ حیاتی
همیشه چیزی هست
بدون اینکه حرف نمیزنم
بله! در همه عمر ، بچه را بیندازی
وادارت میکند بخندد ، سرگرم کند
مخصوصن خودش است
بر خلاف انتظار چقدر با او مهربان بود
بطورِ مبهم
زاویه دید لحظاتِ هوشیاری پنج و پانزده دقیقه
فرقِ اصلی ، در عضلاتت
با فشارِ جریانِ آب
امروز ۱۰دسامبر، روزِ جهانی حقوق بشره. در کنارِ اعلامیه جهانی حقوق بشر، دائو هم جا داره. دائویی که همه چیز را در بر میگیرد. دائو در وجود همه انسانها هست. بگذارید دائو در زندگیتان حضور یابد. کتاب جاودانه دائو دِ جینگ با چند ترجمه در ایران منتشر شده است و از کتابهای پرفروش است.
با بازیگرِ تئاترِ " وانیا " با بازیِ اندرو اسکات( Andrew Scott) احساسِ نزدیکی و پیوند دارم. وقتی یک بازیگر، تکنفره خودش را جایِ تمامِ شخصیتهای نمایشنامه دایی وانیا اثر چخوف (Anton Chekhov) میگذارد. این عملی شاعرانه است. با قدرت تخیل همراه است. هر کدام از ما وقتی کتاب دایی وانیا را میخوانیم مگر همین کار را نمی کنیم؟ و خودمان را جایِ شخصیتها نمیگذاریم. بالاترین چیز در هنر، عواطف و احساسات است که در تئاتر وانیا نمود دارد.
فیلم این تئاتر را جدیدن دیدم. احساس زنده بودنِ اجرا را داشتم در دیدنِ فیلم این تئاتر.
پخش زنده تئاتر ملی: وانیا
بر اساس نمایشنامه دایی وانیا اثر آنتوان چخوف، اندرو اسکات در سالن وستاِند لندن در یک اقتباس تکنفره، چندین شخصیت را در دایی وانیا بازی میکند و پیچیدگیهای احساسات انسانی را بررسی میکند؛ امیدها، آرزوها و پشیمانیهایی که در معرض توجه قرار میگیرند.
National Theatre Live Vanya
کارگردان: Sam Yates
مدت زمان: ۱۱۵ دقیقه
جاودانگیِ شعرِ احمد شاملو
شعری علیه تمامِ دیکتاتورها
چه بشار اسد چه دیکتاتورهای دیگر
بشار اسد جنایتکار نزدیک به ۴۰۰هزار نفر از مردم سوریه را طی ۱۴سال اخیر به خاک و خون کشید و چند میلیون نفر را آواره کرد. و دست آخر سوریه را تقدیم به تروریستهای اسلامگرایی کرد که حامیانش رژیمهای تروریستی قطر و ترکیه هستند. خودکامگیِ اسد، سوریه را نابود کرد. فرقی نمیکنه خودکامگی بنام محمدرضا پهلوی یا صدام حسین یا قذافی یا حسنی مبارک باشه یا کشورهای دیگر. از واژه لعنت بدم میآد. اما اینجا کاربرد داره. لعنت به بشار اسد و پدرش حافظ اسد ملعون و حزب بعث سوریه و حامیانش.
احمد شاملو ملقب به الف-بامداد اول بار شعر زیر را خطاب به دیکتاتور سابق ایران محمدرضا پهلوی نوشت. شعری که هنوز خوانده میشه و خطابش تمام دیکتاتورها است.
آخرِ بازی . شعری از احمد شاملو ✔️
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههایِ بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدایِ پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینات میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوایِ خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهیِ روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
تو خانه که هم هستم، آلودگی هوا را با تمام وجود احساس میکنم. یک مقام مسئول گفته در تهران، روزانه ۵۰۰ نفر به علت آلودگی هوا میمیرند. بیتفاوتی شهروندان ایرانی در رابطه با آلودگی هوا در کنار بی کفایتی مسئولان.
و شعر و شاعر :
"... روزی که همه ببینند ، همه شاعر خواهند شد ؛ دلیلی وجود ندارد که همه شاعر نشوند . زیرا شعر در همه هست ، اما یا منحرف شده ، یا تباه گشته، یا اصلاً مرده است. آن روزی که موانع از میان برود، برای چه زندگی « یکپارچه شعر» نشود ؟ مگر شعر چیست ؟ آیا بجز این زیباییها و احساساتی است که شاعر چشیده و دیگران نچشیده و ندیدهاند؟ ... همیشه لازم نخواهد بود که شعر را بنویسند. اگر اشعار حافظ را کسی نمینوشت ، آیا شعر نبود ؟ آیا شعر محدود به همین حروفی است که ما بر کاغذ میآوریم و میخوانیم ؟
...این نیاز همبستگی ، این ضرورت دوست داشتن ، یکی از خواص عمدۀ شعر است. عشق شاعران همه چیز را به هم پیوند میدهد . و بهترینشان گریهها ، ترسها ، فقرها ، و رؤیاشکنیها را میدیدهاند و عصیان خود را مانند آب سردی بر چهرۀ به خواب رفتۀ دیگران میپاشیدهاند. "
از مقالۀ شعر و شاعر . نوشته فریدون رهنما
وقتی آرزویی نباشد، همه چیز در صلح و آرامش است
ریش هایِ پناهنده / : شماره میکنه
بی رفت و آمد / رها میکردی
: دنبال کسی میگردد
بر نمیگردد ماهیهایِ دروغگو
پیادهرو هوایِ ساز کرده
تنها دهان بازمانده هنگامِ خوردنِ چای
میانِ بی آرزویِ دستِ دیگری
" استخوانهایِ پادزهری "
سه جشنِ پیروزی
«لباسِ کوچکی بمیرد»
از درهیِ عمیقی که همیشه جشنواره است
راستِ خیابان / سفید
- - -
امیر قاضیپور
آیا این مسائل که هر جا که ویران شده، نیست شده، و از امروزمان دور شده است از نو مطرح نخواهد شد؟ آیا در عین حال زندگی با این پرسشها باز نمیایستد؟ اگر یادتان باشد گیاههایی که دیده میشد و تماشاگرانی که میآمدند تا دریابند و بارانی که میآمد و همه چیز را میشست، پرندهای که جستوخیز میکرد، همه اینها نشانههای نوعی ادامه پدیدههای زندگی است. همه آنها با ما چه پیوندی دارد؟
● فریدون رهنما
تصویر :حضور گردشگران در مجموعه جهانی تخت جمشید، همزمان با دومین باران پاییزی در فارس
در بسیاری از لحظات زندگی باید تماشاچی باشیم. بایدِ ایجابی. بگذاریم رویدادها همان طور که هستند اتفاق بیفتند. مثلن( یا مثلا شما) وقتی کسی داره صحبت میکنه، باید یکسره گوش باشیم و تماشاگر باشیم بجای جواب دادن و پریدن وسط حرف. اغلب، آدمها حتا وقتی در حالِ گوش دادن هستند، در واقع به سرعت در حال تجزیه و تحلیل، برای پاسخ دادن هستند. و تماشاگر بودن را یاد نگرفتهاند. یاد نگرفتهایم. سکون و سکوت را میخواهیم که برابر است با آرامش و حتا بیکنشی که عینِ جنبش است.
چیزی که در "دائو د جینگ" و کتابهای اکهارت تُله بارها تاکید شده.
در عوض جایی که باید تماشاگر نباشیم، بیتفاوت هستیم. در میدانِ مبارزه و پرداخت دانگ خودمان.
شلاق بر بدنِ زن و مرد ایرانی و جنگ حجاب اجباری در ایران. کسی جای کسی را تنگ نکرده. قوانینِ زورگویانه و مجازاتهای غیرانسانی مثلِ شلاق، اعدام و انواع حبسها آزارم میده. حالم خوبه. اصلن زندگی بدی ندارم. اما شرمساری از این وضعیت که بجای صلح و آرامش، در جنگ و گریز هستیم. در حالِ نبرد. سکون و سکوت برای زندگی لازمه و البته مقاومت هم هست.
اگر از درونِ خود قوی نباشم، رویدادها اذیتمان میکنه. اگر منِ نوعی تماشاچی نباشم و در مورد " نه گفتن به ته سیگار" اقدام کنم و شهر را در مقامِ عمل پاکیزه بخواهم. آموزشِ قوانینِ درست مثلِ قوانین راهنمایی و رانندگی را به کوچکترها یاد بدم. اینا هست. تماشاچی بودن و نبودن. جنبش و بیجنبشی.
اهمیت دادن به لحظه حال که تنها زمان واقعی است در فیلم زیبای MY OLD ASS به کارگردانی Megan Park . از آنجا که گریزی از لحظه حال نیست، چرا به آن خوشامد نگویی و با آن دوست نشوی؟
بقول اکهارت تُله: زنده بودن را در بدنت حس کن، این احساس تو را به حال متصل میکند.
مصفا در کتاب تفکر زائد ، مثلِ
اکهارت تُله میاندیشد:
یکی دیگر از طرحهای فکر برای فرار از واقعیات این است که انسان را از زمانِ حاضر که تنها زمانِ واقعی است غافل نگه میدارد و او را در دو زمانِ موهوم ذهنی و غیرواقعی، یعنی زمان گذشته و آینده مشغول میدارد. زمانِ حاضر تنها زمانی است که حرکت زندگی در آن واقع میشود. و انسانی که در لحظه حاضر زندگی نمیکند اصولا در زندگی نیست. زندگی را از دست داده است. مشغولیت فکر در زمان به معنای مشغولیت فکر با محتویات خودش است، نه به آنچه میگذرد. و محتویات خودش چیزی جز پندارها و تصاویرِ تهی از واقعیت نیست .
شاعری که به صفحاتِ سفید اهمیت میده. اسمش حامد سلیمانتبار است. شاعری که با تاکید هم در شکلِ ارائه کتابِ کاغذی و هم خودِ متنِ شعرها به هیچ وجه شعرها را سیاه نمیکنه. همیشه دوست داشتم مثلِ کتابهایی چون عهد جدید، عهد عتیق و اَوِستا، مناسباتِ خودمان را شعر کنم. حامد سلیمانتبار، یک عهد جدید از مناسبات ما با تمام تاثیراتی که گرفته دارد. چرا نباید تاریخِ خودمان را شعر کنیم. شعری که برتر از تاریخ است. این دو اثر تازه است. حامد خوب توانسته از عنصرِ تکرار در زندگی و مناسبات ما استفاده کند. از نامها، رویدادها و برچسبها و وقایع جدید و قدیم. گاهی باید آب را چرخاند. آب را چرخیده بدهید!
در سالهای اخیر، خیلی برای من سخت بوده کتاب شعری بفارسی را پیشنهاد کنم آن کتاب را بخوانید و ببینید. شاعری وصیت کرده بود، روی سنگقبرم بنویسید: از بس شعر بد خواندم مُردم. دو کتاب شعر«عهدِ مَهد» و «نگارهها و انگارهها» از حامد سلیمان تبار را توصیه و پیشنهاد میکنم بخرید و بخوانید. شعر یک رویداده یک حادثه است. مربوط به زمانِ حال است از لحاظ کیفیت.
شعرِ حامد سلیمانتبار را هیچ وقت تبلیغ نکردم. شاعر را از زمانِ تاسیس تلگرام و گروههای تلگرامی میشناسم. از روحیه حامد ، میشه آموخت. وقتی کتاب «دیروز» که عکسهای حمید شاهرخ درآمد، حامد کسی بود که میگفت باید این کتابها را چندتایی هدیه داد. یا میگفت کتابهای اکهارت تُله را به لحاظ تاثیرگذاری باید به دهها نفر هدیه داد. دو کتاب شعر حامد سلیمانتبار را هم به لحاظ شعری و زیباییشناسی باید خرید هدیه داد و پیشنهاد داد. کتابهایی که در کتابخانه شعردوستان، جایش است. من بدونِ ناموس پرستی در شعر، از شعرِ حامد دفاع میکنم. چون دفاع از شعر است. دو کتاب شعر حامد سلیمان تبار را از کانال تلگرام " شعرِ بی پایان " میتوانید دانلود کنید.
و یادداشت حامد سلیمان تبار:
وقتی قصد کردم کار چاپّ و پخش کتابهای جدیدم را شخصا به عهده بگیرم، سعی کردم زوایای مختلف آن -یعنی آنچه از نیکی و عیبِ روش ِ کار بنظر میآمد- و حتّی نقد و نگاههای تیزِ احتمالی پیرامون این شیوهی رفتاری تقریبا غیرمرسوم را پیشاپیش ببینم؛ سرآخر تصمیم شد بر این طرز کار که:
تعداد سیصد نسخه از هر کدام از کتابهای "نگارهها و انگارهها" و "عهدمهد" را بصورت کاغذی چاپ کردم؛
دویست نسخه را به دوستان اهل فکر و کلمه صمیمانه تقدیم کردم؛ از باقی هم که به سهچهارجایی سپرده شد از قضا و به مِهر دوستانِ نادیده فقط انگشتشماری باقی ماندهست؛ پیشتر از ایشان که این کتابها را تهیه کردند و با کتابخانهشان آراستند سپاسگزارم.
تا اینلحظه این تصمیم قطعیام است که این دو کتاب تجدید چاپّ کاغذی نمیشوند، امّا از آنجا که نه اهل عتیقهخری و نه عتیقهسازی و نه عتیقهفروشیام؛ و نه با جهانبینیِ کلّیام در زندگی سازگاری دارد؛ نسخهی PDF آمادهبهچاپِّ کتابها را بصورت رایگان در اینترنت و در دسترس همگان قرار میدهم؛
نیک که بنگریم روزانه هزارانهزارنفر از ما کنار هر سوژه عبور میکنند امّا تماشای یک بیننده است که خطوطِ آن را برجسته میکند، حالا این سوژه ممکن است در قلّهی قاف باشد یا همینهمین کناردستِ ما؛ این بسته به دوسوی تماشاست و البتّه ظرفیّتِ هر تماشا.
با همهی اینها امّا اقرار میکنم همچنان یکی از عاشقان نُسَخِ کاغذیام و نه فقط برای شکوهِ دیدارِ نخست، بلکه به همان نسبت دلدادهی لمسِ جوهرِ نوشتههای آنیام که باید، یعنی شعوری که به مادّه تبدیل شدهست و در هر تورّق چیزی هم به آن افزوده شدهست، یعنی نوعی عشقبازیِ تنانه با کلمات...
پس با این همه آبوتاب ِ تعاریفِ عاشقانه؛ دیگر این طرز کار چرا؟
نسخهی آمادهبهچاپّ PDF کتابها را در فضای همگانی قرار میدهم تا هر دوست دیده و نادیده بتواند به آسانی و بصورتی که در پیشخوان و در راهنمای چاپ کتاب توضیح دادهشده کتابها را چاپ بگیرد؛ بعلاوه اینکه این تصمیمها به فراخورِ وضعیتِ اقتصادی، شرایط چاپّ و پخش کتاب و وضع فرهنگِ سلبیِ جاری در برههی کنونی گرفته شده است؛ حتّی اینکه توضیح پلّهبهپلّه این طرز کار هم به باورم در واقع از جنس همین ضرورتِ تاریخی و فرهنگیست؛
سرآخر اینکه دانلود و پخش این کتابها در گسترهی فضای مجازی و چاپّ کاغذیشان با شرطِ رعایت ِجنس کاغذ، ابعاد نوشتار و قطع کتاب که بهعمد و کمی سختگیرانه جزئیاتشان را در پیشخوان کتابها نوشتهام برای همگان آزاد است
حامد سلیمانتبار
یکم آبان هزاروچهارصدوسه
اعضایِ مانده به طورِ منظم
- برای همیشه
راه راه شدند
پنجرهیِ تمامِ خانه
شدهای از سن و سال رویِ آرایش
پاسخ به مسائلِ شخصی . حتا یک بوسه
عذرخواهی میکند
قالبِ نوشته
" اولین کسی که از خانه روی میگردانَد "
" چیزِ تازهای مثلِ پُختنِ غذا "
- - -
امیر قاضی پور
پیوست: در پی یک مشاجره حالم بد بود. نوشته محمدزاده پدرام را خواندم. شفاف و زلال. برهم کُنشهای من. چه کسی چه کسی را برپا میکند. هی! اعلام میکنند موافق هرگز فراموش نمیشود!
■ یادداشت محمدزاده که حالمو خوب کرد:
ارواحِ گوشتی
با فراموشی به دنیا میآییم. برای تجربهای جدید. همه یِ ما چند بار زندگی کردهاند. ارواح ما یا در واقع مجموعهای از اخلاقیات و اعتقادات ما به اشکالِ مشابه در ملل و مکانها و زمانها و گاهن گونههای هوشمند مختلف در فضا_زمان_مکان زمینی و فرا زمینی وجود داشتهاند. مطمئنن هر زیست اما تجربهای به آن روح و آن مجموعه اعتقادات افزوده میکند که مفید است. نیرویی میدهد که زندگی میدهد به ایدههای مختلف. ماها ایدههای گوشتی متحرک هستیم با قوانین و درونیات و اصول و اعتقادات و ضد اعتقادات و ضد قوانین و بیرونیات و ضدِ اصولِ خودمان. این است که ما را میسازد و قلمرو و مرز ما را مشخص میکند و مغزمان است که این آگاهی و روح را درونِ خود حل میکند به فراتر از بدن و گوشت و دیدهها و شنیدهها فکر میکند و میرسد. یعنی وقتی گوش داریم و بدن به فراتر از این ها فکر میکنیم و وقتی ارواحِ سرگردان هستیم به گوش و بدن و خوردن و حس کردن یک بوسه یا یک باد لای منافذ پوست فکر میکنیم!
باید قبل از مرگ، اثری-ردی با نامِ مشخص از خود برجای بگذاریم؟
همه چیز به دائو برمیگردد. تو فیلم ما در زمان زندگی میکنیم ( we live in time) ، سرآشپزی هست که آرزو دارد قبل از مرگش، اثری از خود برای دختر کوچکش باقی بگذارد.
تجزیه هر فیلتر سیگار، بیش از ۱۰ سال زمان میبرد
بیتفاوت نباشیم
فیلتر سیگار را در طبیعت و معابر رها نکنیم
جملات بالا در بیلبوردِ تبلیغاتی در شهر تهران در اتوبان همت قرار گرفته است. شهرداریها در سراسر ایران، بجای کارهای ایدئولوژیک و بیهوده میتوانند با کمک گروههای مردمی، معضل بزرگی مثل " ته سیگار " را در کشور حل کنند. کل شهر شده ته سیگار. مشکل با تاکید پوشش اختیاری زنان و دختران ایران نیست. عدم رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی و ته سیگارها، را باید دریافت. اطلاعرسانی کرد و آموزش داد.
بله، نه به ته سیگار. ایران را با ته سیگار نابود نکنیم.
برای من کاهو یک دوسته
اون خیلی روشنه
سبزیجات در خودشون هوا دارن نَفَس میکِشَن
شما گوشت میخورید برای اینکه براتون مهم نیست چکار دارید میکنید و یا اینکه حیوون چطوری کشته میشه
این همه خون و خشونت. شما باید گوشت خوردن را متوقف کنید. فقط نَخوریدش. چیزای دیگه رو بخورید. در ضمن ارزونتره.
هر چیزی که مَزَش مثل گوشت باشه نمیتونم بخورم. حالمو بهم میزنه.
به نظرم گیاه و سبزیجات خیلی سَبُکه و خیلی هم دَرِش اکسیژن هست. بدنهای شما نسبت به چیزی که میخورید واکنش نشون میده. من خوردن سالاد را ترجیع میدم
+ شما گوشت نمیخورید؟
- نه هرگز
+ سلامتیت چطور؟ مشکلی نداری؟ همه چیز مرتبه؟
- مطمئنا من خوبم . ما به گوشت احتیاج نداریم
شما سبزیجات را دوست دارید
وقتی یک کاهو را از باغ میکنید اون زندست
■ از دیالوگهای فیلم " اشعه سبز " اثر اریک رومر ( Eric Rohmer) . فیلم اشعه سبز دم دستم نبود. دیالوگها رو از حافظه نوشتم . وگرنه حدود پنج شش دقیقه ویدئو از خود فیلم میگذاشتم که شخصیت اصلی فیلم به نام " دِلفین " از گرایش خود به گیاهخواری در یک جمع گوشتخوار میگوید. گرایشی که به طبیعیترین شکل نمود دارد و مصنوعی نیست. مثل تمام فیلمهای اریک رومر که اصلن انگار دوربینی نیست و بدن و هویت و گرایشِ شخصیتها به بهترین شکل تصویر میشود .
■ تاکیدی که باید بشه : سالاد و در واقع انواعِ سالاد، غذاست. و نیازی نیست غذاهای مُرده را با غذای زندهای مثل سالاد با هم بخوریم.
دستیار مسعود پزشکیان جدیدن گفته: سنِ تمایل به مهاجرت از ایران به زیرِ ۱۸سال کاهش یافته است.
دوست دارم از زبانِ دائو در این جا بیاورم:
اگر کشوری خردمندانه اداره شود، ساکنانش خشنود خواهند بود؛
از دسترنجشان لذت میبرند
و از آنجا که خانههایشان را دوست میدارند
علاقه به سفر را از دست میدهند.
ممکن است در این کشور چند وسیلهی نقلیه و قایق وجود داشته باشد ولی به جایی نمیرود.
ممکن است انبار ادوات جنگی وجود داشته باشد،
ولی کسی از آنها استفاده نمیکند.
مردم از خوراکشان لذت میبرند
و از زندگی با خانوادههایشان شادند.
تعطیلات را در باغچههایشان سپری میکنند
و از کمک به همسایگان خشنود میشوند. حتا اگر کشورِ همسایه آنقدر به آنها نزدیک باشد
که صدای خروسها و سگهایشان را بسادگی بشنوند،
از اینکه بدونِ سفر کردن به کشورِ همسایه بمیرند راضیاند.
این جا حجمی
سفیدیِ اندام
پردهای از گوشَت
-بره های تکرار-
اُریب
نامت
از بالا
- - -
امیر قاضی پور
اول آذر ماه ۱۳۷۷ که داریوش و پروانه فروهر را کشتند، تینایجر و نوجوان بودم. در همون روز اول آذر، پدربزرگم نیز درگذشت. مادرم گفت لازم نیست شما در تشییع پدربزرگ باشید. و من به مدرسه رفتم و از آنجا به یادبود فروهرها روانه شدم. تو نوجوانی تو همون سال ۱۳۷۷ و چندسال بعد دوست داشتم عضو حزب فروهرها " حزب ملت ایران " و جبههملیایران باشم. چندسال سرگشتگی به من فهماند ، با وجود علاقه به جبهه ملی ایران، مصدق و فروهرها در هیچ گروه سیاسی عضو نباشم. شاعری کارم بود و ذهن و فکرم. تا به امروز از شاعری رسیدم به دائو و دائو دِ جینگ. شاعری و دائو . سکون، سکوت، شعر و... فضای خالی. اول آذر برای من روزِ "اندیشه عدم خشونت " است. وقتی خانوادههای درگیر در قتلهایِ سیاسی زنجیرهای یعنی: فروهرها، مختاری،پوینده و... شریف با حکمِ ضدبشری اعدام( =قتل عمد دولتی) و قصاص ( =انتقام گیری شخصی) مخالفت کردند. پروانه و داریوش فروهر میدانستند کشته خواهند شد، اما در پیوند با ملتگرایی از حقِ حیات دفاع کردند. داریوش و پروانه فروهر در بیانیهای حکم ضدانسانی اعدام را بیدادگرانه و غیرِقابل بازگشت دانستند. آنها از جریانِ جبهه ملی بودند که در ابتدای انقلاب، جبههملیایران، تظاهرات بزرگی علیه لایحه قصاص برگزار کردند.