به حیوان، گل یا درختی بنگر و ببین چگونه در وجود آرمیده است. هر موجودی طبیعت خود را میپذیرد و وقار، بیگناهی و تقدس بسیار دارد. اما برای آن که این ویژگیها را ببینی باید به ورایِ عادت ذهنی نامگذاری و برچسبگذاری بروی. همین که فراسویِ برچسبهای ذهنی را بنگری، بُعد وصفناپذیرِ طبیعت را که از طریق فکر، قابل درک و از طریق حواس، قابل دریافت نیست احساس خواهی کرد. همان هماهنگی و تقدسی که نه تنها کل طبیعت را فراگرفته، بلکه در درونِ تو نیز هست.
هوایی که تنفس میکنی، طبیعت است، روند تنفس هم همین طور.
به تنفست توجه کن و دریاب که تو این کار را انجام نمیدهی. این نفسِ طبیعت است. اگر قرار بود نفس کشیدن را به یاد داشته باشی، خیلی زود میمُردی و اگر سعی میکردی جلویِ تنفس را بگیری، طبیعت بر تو پیروز میشد.
از کتاب مهم و تاثیرگذار: سکون سخن میگوید ( Stillness Speaks) اثر : اکهارت تُله ( Eckhart Tolle) که همواره با من است. تو روز سیزده بدر نیز این کتاب را تورق میکنم و میخوانم. ترجمه متن از فرناز فرود است.
باید قبل از مرگ، اثری-ردی با نامِ مشخص از خود برجای بگذاریم؟
همه چیز به دائو برمیگردد. تو فیلم ما در زمان زندگی میکنیم ( we live in time) ، سرآشپزی هست که آرزو دارد قبل از مرگش، اثری از خود برای دختر کوچکش باقی بگذارد.
عرفان در شعر. از عرفانِ یداله رویایی در هفتادسنگقبر تا شعر-پند-خردهایِ دائو دِ جینگ که پیوند با زندگیِ روزانه داره و ابدی و جاودانه است. از عرفانِ کتاب دروازهی بیدروازه با ترجمه ع.پاشایی. از سکون و سکوت و فضای خالی. یکبار مجتبا حدیدی در برابرِ یک شعر، از تعبیرِ عرفانِ شخصی استفاده کرد.
شعرِ Sweet و عرفانِ رها و شادمان. تمامِ ننامیدنیها که عنوان گرفتند. فریدون رهنما بجایِ کلمه نقد از کلمه بِهگُزینی استفاده میکرد. آیا شعرهای جاودانه دائو دِ جینگ، همان بِهگُزینی نیست بجای شکوه و شکایت کردن. امیال، خرد، عرفان و شادمانی.
تصویر: از فیلم Kiss از اندی وارهول