«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

آن دخترِ زیبای زرتشتی


اتفاقی صفحه « نگار نوشادی» را در اینستاگرام دیدم. وسط این همه خشونتِ نمایشی که خیلی از ما داریم و خودمان را در معرضِ نمایش میزاریم. نگار نوشادی دختر زرتشتی ، خودش را کتابفروش و بازیکنِ فوتبالِ داخلِ سالنِ لیگ دسته اول ایران معرفی کرده. صفحه عجیبی نبود. همان طبع، علاقه و گرایش و وجودی که نمایان بود در پُست‌هایش . از علاقه به کتاب تا معرفی کتاب . جالبه! نوشته بود که آقایانِ زرتشتی می‌توانند فوتبال دختران زرتشتی را در ایران ببینند. آزادی اگر آزادی است! برای همه نیست!
یک جا ژان لوک گدار در « فیلم سوسیالیسم » آورده است: ما فقط کتاب‌هایی داریم برای گذاشتنِ لایِ کتاب‌های دیگر .
و در ایران، فراتر از آن ، علیه جهلِ مرکب است. در برابرِ یک جهان جهالت حاکمان. نمی‌دانم چرا هموطنان زرتشتی خودشان را اقلیت می‌دانند، در حالیکه کلمه اقلیت معنای سرکوب می‌دهد.  تاکید خوبیه که ما ابتدا انسان هستیم و بعد ایرانی . مرام و مسلک و مذهب، ملاک ارزشگذاری نیست یا نباید باشد وقتی با هم همزیستی داریم .
تیتر زدم: آن دختر زیبای زرتشتی ‌. بخاطرِ زیباییِ جسمانی نبود. بخاطرِ طبع، نفسانیت و انتخاب‌هایش بود. حتا عصیان‌گریِ دختری مو آبی،  که در ایران سوار موتور می‌شود‌ . صفحه « نگار نوشادی» را یکساعتی در اینستاگرام دیدم.  من که فقط دوساعت بیشتر در فضای Net نیستم. مرورِ کتاب‌هایی که طی سالها خواندم ، در صفحش بود.
چه خوب که « نگار نوشادی» از دین زرتشت چیزی در صفحش نبود.  او آزادتر از این حرف‌هاست.  هرچند، زرتشت و اوستایش در زبانِ شعر و هنر جاری‌ست. شناخت ایران است اوستا. فقط اشاره به مردان زرتشتی کرده بود که می‌توانند فوتبال دختران زرتشتی را از نزدیک ببینند .

وجود هر امری ، پیچاپیچ ، دوار و مکرر است



از بچگی فکر می‌کنم ما همه بازیگریم و در حالِ بازی هستیم. سریالِ Westworld صورتِ عینیِ این باوره. درونِ تصاویرِ فیلم زندگی می‌کنیم بازی می‌کنیم. در درونِ ورطه بودن. چه کسی چه کسی را بر پا می‌کند؟ سریال وست‌ورلد مثلِ یک سناریوی در حالِ نوشتن می‌مونه. و این امتیاز کمی نیست؛ وقتی داشتم فصل سوم وست ورلد را می‌دیدم.
تو فصلِ اولِ سریال Westworld و نقش اصلیِ زن " دلورس " در آغازِ روز که مدام بخوبی تکرار می‌شد. ( به نام یک روشن / این تا تو روز / این تا تو را نداشت . وقتی که نه پاک می‌شوم ...  ( کدام وجود؟ کدام تلالو کدام درخشش؟ عبور می کنیم؟
گاستون باشلار: ما که در چنگالِ وجود اسیریم، باید همواره از آن به درآییم، و وقتی به دشواری از آن به در می‌آییم همواره باید به آن بازگردیم. بدین رو وجود هر امری ، پیچاپیچ ، دوار و مکرر است؛  به تعبیری وجود حلقه یِ به هم پیوسته‌ای از اقامت‌هاست.