سخن از پچپچِ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجرههای باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهُده میسوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از پیوندِ سستِ دو نام
و همآغوشی در اوراقِ کهنهی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایقهای سوختهی بوسهی تو
و صمیمیتِ تنهامان، در طراری
و درخشیدنِ عریانیمان
مثلِ فلسِ ماهیها در آب
- فروغ فرخزاد
دوسال از جنبشِ مهسا گذشت. هنوز تازه است هنوز هست هنوز هست و جریان دارد . آزادی اگر آزادی است . جنبشی از جنبش ها
یونیفرمِ ما (۲۰۲۳)، نامزد بهترین انیمیشن کوتاه برای اسکار ۲۰۲۴ و برندۀ دو جایزه در جشنواره معتبر انیمایو در اسپانیا، یک اثر خوشساخت است با ترکیبی خلاقانه از تکنیکهای دو بُعدی و استاپموشن که خاطرات دوران مدرسۀ یک دختر ایرانی را از دل چینوچروکها و درزهای لباسهایش روایت میکند؛ لباسهایی که متعلق به کمدِ لباسِ راوی و سازندۀ انیمیشن، یگانه مقدم هستند.
راوی در همان ابتدای فیلم اعتراف میکند تجربههایش به عنوان یک دختر ایرانی در مدرسهای با قوانینی سختگیرانه در جهت پوشاندن موی سرِ دختران، در کنار محتوای آموزشیِ کسالتآور، او را صرفاً تبدیل به یک «زن»، و نه چیز بیشتری کرده است و سپس با روایتی ساده، به بیننده نشان میدهد چگونه وضعِ قوانینی با محوریت فردیتزدایی، منجر به زیستِ یک زندگی دوگانه میشود؛ زندگیای تحت کنترل تعالیم دینی و زندگی دیگری طبق الگوهایی متفاوت از آنچه در محیط آموزشی به فرد حقنه میشود و امکانِ ابراز خود به عنوان یک انسانِ رها با حق انتخاب در پوشش یا باورها.
یگانه مقدم، در مصاحبهاش با جکسون مورفی و در پاسخ به سوال او که "ایده این انیمیشن از کجا الهام گرفته شده؟" گفت: "وقتی در کشوری مانند ایران زندگی میکنید، لازم نیست برای یافتن ایده، زیاد فکر کنید. ما توسط ایدهها احاطه شدهایم. ایدهها شما را پیدا خواهند کرد. هر روز صبح که از خواب بیدار میشوید، یک تیتر تازه، یک جنجال جدید، و در نتیجه یک داستان وجود دارد."
Our Uniform (2023) - Yegane Moghaddam
اتفاقی صفحه « نگار نوشادی» را در اینستاگرام دیدم. وسط این همه خشونتِ نمایشی که خیلی از ما داریم و خودمان را در معرضِ نمایش میزاریم. نگار نوشادی دختر زرتشتی ، خودش را کتابفروش و بازیکنِ فوتبالِ داخلِ سالنِ لیگ دسته اول ایران معرفی کرده. صفحه عجیبی نبود. همان طبع، علاقه و گرایش و وجودی که نمایان بود در پُستهایش . از علاقه به کتاب تا معرفی کتاب . جالبه! نوشته بود که آقایانِ زرتشتی میتوانند فوتبال دختران زرتشتی را در ایران ببینند. آزادی اگر آزادی است! برای همه نیست!
یک جا ژان لوک گدار در « فیلم سوسیالیسم » آورده است: ما فقط کتابهایی داریم برای گذاشتنِ لایِ کتابهای دیگر .
و در ایران، فراتر از آن ، علیه جهلِ مرکب است. در برابرِ یک جهان جهالت حاکمان. نمیدانم چرا هموطنان زرتشتی خودشان را اقلیت میدانند، در حالیکه کلمه اقلیت معنای سرکوب میدهد. تاکید خوبیه که ما ابتدا انسان هستیم و بعد ایرانی . مرام و مسلک و مذهب، ملاک ارزشگذاری نیست یا نباید باشد وقتی با هم همزیستی داریم .
تیتر زدم: آن دختر زیبای زرتشتی . بخاطرِ زیباییِ جسمانی نبود. بخاطرِ طبع، نفسانیت و انتخابهایش بود. حتا عصیانگریِ دختری مو آبی، که در ایران سوار موتور میشود . صفحه « نگار نوشادی» را یکساعتی در اینستاگرام دیدم. من که فقط دوساعت بیشتر در فضای Net نیستم. مرورِ کتابهایی که طی سالها خواندم ، در صفحش بود.
چه خوب که « نگار نوشادی» از دین زرتشت چیزی در صفحش نبود. او آزادتر از این حرفهاست. هرچند، زرتشت و اوستایش در زبانِ شعر و هنر جاریست. شناخت ایران است اوستا. فقط اشاره به مردان زرتشتی کرده بود که میتوانند فوتبال دختران زرتشتی را از نزدیک ببینند .
چرا محمد مصدق ( نخستوزیر فقید ایران ) با کشف حجاب به شیوه رضاخانی همراه نبود!؟
مصدق : بنده شخصی هستم که در مدت عمر خودم به آزادی خواهی معروفم و هر صدمهای هم کشیدهام روی عقیده خودم بوده است. من یک آدمی بودم که در دوره رضاشاه معتقد بودم که شئون ملی ما باید به دست ملت ایران باشد نه به دست یک نفر و میگفتم یک نفر آدم نمیتواند در مسائل اجتماعی و در مسائل دیگر مملکت بطور اجبار مردم را مجبور کند.
در موقعی که کلاه پهلوی قرار بود سرگذاشته شود با اینکه من سالها در اروپا شاپو سر میگذاشتم وقتی که بنا شد کلاه پهلوی سر بگذارند من هشت ماه در منزل ناخوش شده و از منزل بیرون نیامدم. بعد یک قانون وضع شد اگر چه قانون هم صورت ظاهری بود آن وقت بنده کلاه پهلوی گذاشتم و بیرون آمدم.
و موضوع مهمتر از همه قبل از اینکه بانوان ایران کشف حجاب کنند من در اروپا (بین سالهای ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۴ خورشیدی) با خانواده محترم خودم کشف حجاب کردم. [هنگامی که] هیچ کس با کشف حجاب مخالف نبود. ولی من مخالف بودم. چون معتقد بودم که کشف حجاب باید به واسطه «اولسیون »و به واسطه تکامل اهل مملکت باشد نه بواسطه یک کسی که یک قدرتی پیدا کرده و یک زوری پیدا کرده که من این جور می خواهم و باید این جور بشود. من این را معتقد نیستم به هیچ وجه و مخالف هم بودم.
به نقل از کتاب : مصدق و مسائل حقوق و سیاست که ایرج افشار گردآوری کرده
نکته: یادآوری این پُست مربوط به گذشته نیست . مربوط به " لحظه حال" است . فرقی نمیکند چه فرد، حکومت و فکری، زورگویی و اجبار میکند مردم چه پوششی داشته باشند. دعوایِ پهلوی و مصدق هم تقلیل دادنِ مساله است .
1_تنانگی چیست؟
2_شعرِ زَن یا شعر خودش زَن است
3_دو آلیسم از کجا میآید
4_تفاوت خوانش وجود شناسانه و فاشیستی از زن زندگی آزادی
5_سرعت مَتن و متن کُند
6_ شعر خوانی امیر قاضی پور به همراه خواندن اشعاری از سوده نگین تاج ، فرناز جعفرزادگان و الهام ملک پور
7_تجربه خوانش
8_ تفاوت نیروی تاریخی مَتن با فاعلِ شناسا
جلسه هشتم سینماشعر، یک شنبه 1402/3/14
امیر وزین با امیر قاضی پور در پارک رازی
بخش اول گفتگو
بخش دوم و آخر
۱. ما گمان کرده بودیم پاکی در دست نخوردگی است، پاکی در بیحرکتی است، در بیآزمایشی است، در زندانی از اصول و شرع است. حال آنکه پاکی به دست میآید و سخت است بپذیریم که خود بخود وجود دارد.
- فریدون رهنما . از نامهها
۲. روز بیست وپنج فروردین : ونِ نیرویِ انتظامی با دو زنِ سیاهپوش و ماسک زده و مردان مسلح ، دختری را با زور سوار ون میکنند. دختر فریاد میزند و از دو زن مامور میخواهد دستهایش را ول کنند . تقلا میکند تا سوار ون نشود. حکومت حتا به توصیه " روزنامه جمهوری اسلامی " گوش نمیکند که با زنان و دختران برخوردهای قهری را کنار بگذارد. از انسانیت خودم متنفرم. وقتی برای هزاران بار تصویرِ دختری که در دست مامورانِ زن ، فریاد میزند را دائم به یاد میآورم و این تکرار را دوست ندارم . مامورِ سرکوبگرِ مرد به دختر میگوید: خانم شلوغش نکن!
در اطراف تئاترشهر و مترو و انقلاب ، مامورهای سرکوبگر دیده میشوند. دختری که درونِ ون هست، پوشش دارد. فقط روسری سرش نیست. قوانین راهنمایی رانندگی در اکثر نقاط ایران رعایت نمیشود. سیگار کشیدن در اماکن عمومی رعایت نمیشود. اینها (مثلِ قوانینِ راهنماییرانندگی) قانونهای درست هستند. بجایش زورگویی از ناحیه حجاب اجباری . وسط خیابان، رُبودن زنها و دخترهایی که حجاب اجباری سر نمیکنند. باعث خوشحالیست که کل خیابانها را که نمیشود کنترل کرد
۳. فریدون رهنما عالی گفته است:
بترسید از ترستان...
میمانید تنها میمانید تنها / با چهرههای تباهکارتان/ میمانید تنها با همان سرنیزهها
و اسکناس بانکهایتان
۴. چرا باید با خودمان بجنگیم و همواره در نبرد باشیم برای خواستههای بدیهی و مسلم و ابتدایی مثل پوشش اختیاری. مگه شما ایرانی نیستید
۵. زندگی مقاومت است
ریزبینی و شاعرانگیِ علی احمدزاده
سه نگاه به فیلم مهم «منطقه بحرانی»
ریویوی نوید پورمحمدرضا باعث دیده شدن فیلم منطقه بحرانی ساخته علی احمدزاده میشود. یک ریویو هم الهام کوهی در شماره نوروز ۱۴۰۳ مجله دنیای تصویر نوشته است که با نظراتش همدل نیستم. در مجلات کاغذی و رسمی چندان نمیشه از فیلم آوانگاردی مثلِ منطقه بحرانی که خط قرمزها را رد کرده نوشت. هرچند دورانِ جدیدی بعد از زنزندگیآزادی آغاز شده است.
۱.ریویویِ نوید پورمحمدرضا
مرد ناخدای اُدیسهی شبانهی شهر است. با موادفروشی امرارمعاش میکند، اما فیلم نه دربارهی تاریکروشنای شخصیت او و نه دربارهی معضل موادفروشی و اعتیاد است. نه رئالیسم شخصیت، نه رئالیسم اجتماع. «منطقهی بحرانی» بهکمک مرد، همقدم با او، دست به حفاری جهانی میزند که نظم غالبْ نیاز، آرزو و شیوهی زندگیِ ساکنانش را انکار و سرکوب میکند. علی احمدزاده در «مهمونی کامی» و «مادر قلباتمی» هم سراغ این جهان رفته بود، اما نه به ریزبینی و شاعرانگیای که اینجا در او و شکل مواجههاش یافتم. شاید این نتیجهی اعتماد به ساکنان واقعی این جهان است، نه بازیگران حرفهای که نقشِ ساکنان را بازی کنند. ساکنان که واقعی باشند، درد و آرزومندیشان اصیلتر میشود، فیلم اصیلتر میشود. ستارهها، بهناچار، تاریخ نقشها و هالهی تابناکشان را حمل میکنند، مردمان (نابازیگرها) خود، صدا و طنین واقعیشان را. با بازیگران همیشه گذشتهای وجود دارد، با مردمان دوباره میتوان نخستین را تجربه کرد.
«منطقهی بحرانی» به دل واقعیت ناپیدای شبانهی شهر میزند، اما نه فقط با ذرهبین، که همزمان و بیشتر با چشمی رویابین. مرد مشتریبهمشتری پیش میرود و مواد پخش میکند، و ما درون جاذبهها و رازهای شهر غرق میشویم. فیلم بهجای ترسیم مناسبات مادیـاقتصادیِ شب و شهر، کیفیت رازآمیز و شعرگونهی آن را میجوید. نقطهی ارجاع و الهامش مکاشفهی فروغ فرخزاد در «آیههای زمینی»ست، و از امید آن شعر به «نقبی به سوی نور» کمک میگیرد تا در سکانسی وهمانگیز، آه و زوزهی لذت جنسی را به جیغ و فریادِ تهدید و در ادامه به خروش و نعرهی ظفرمندی بدل کند. مسیر این سکانس، از لَختیِ آغازین تا غرشِ پایانی، از سکون تا حرکت، از بنگ تا بنگبنگ، و از مهماندار هواپیما تا آوازخوان شهر، قصهی مردمانیست که گرچه «دلمرده و تکیده و مبهوت ... از غربتی به غربت دیگر میرفتند» اما هنوز هم «در پشت چشمهای لهشده(شان) ... یکچیز نیمزندهی مغشوش برجای مانده بود (است)». «منطقهی بحرانی» با دوری جستن از اخلاقیات قالبیِ سینمای ایران، به انسانها در غناء و پیچیدگیشان مینگرد، به آنچه هستند احترام میگذارد، و به آنچه میتوانند بشوند امید میبندد؛ مثل موادفروشی که همزمان شفابخش است و یاریگر، هتاک است و شاعر، خطاکار است و قدیس. «منطقهی بحرانی» گرچه اجباراً از زیرِ زمین میآید و زیرزمینی خوانده میشود، اما با شهامت و آزادیخواهیاش، در کنار فیلمهای نوظهور کوتاه و بلندی میایستد که خبر از سیمایی متفاوت و جهتگیری تازه در سینمای فردای ایران میدهند.
۲. بخشی از ریویویِ الهام کوهی در مجله دنیای تصویر :
«منطقه بحرانی» فیلم مهمی است اما نه از نظر فیلمنامه و کارگردانی، بلکه از این جهت که به عنوان یک اثرِ آوانگارد، میتواند یک نقطه عطفی برای سینمای ایران در به تصویر کشیدن ممنوعهها باشد.
به تصویر کشیدن مواردی چون پوشش آزاد، رقص زن ، سرک کشیدن به حمام و دستشویی، لمس جنس مخالف، پرداختن به میل جنسی، فحشهای رکیک و غیره که نمایش آن در سینمای ایران خط قرمز و ممنوع است، در یک فیلم صد دقیقهای و تاکید زیاد بر آنها باعث شده تا دغدغهی فیلمساز به سطحیترین حالت ممکن باقی بماند. منطقه بحرانی در نمایش بحرانهای نسل جوان ناموفق است و اساسا مسئلهای طرح نمیکند تا بخواهد به آن بپردازد. تاکید زیاد روی استفاده از مواد مخدر، نمایش طرز مصرف و اختصاص دقایق زیادی به این امر، همراه با فحشهای بسیار زیاد ( آن هم در فیلمی که اساسا دیالوگ چندانی ندارد)، چنین مینمایاند که فیلمساز صرفا قصد داشته هر آنچه را خلاف قوانین فیلمسازی در ایران است، به بازی بگیرد و با تاکیدهای پیدرپی به آن دهن کجی کند. همین باعث شده تا فیلم فرصتی برای پرداخت به مفاهیم عمیقتر نداشته باشد و صرفا کلکسیونی از مجموع تصاویر ممنوعه در سینمای ایران تنزل پیدا کند.
۳. نگاه امیر درویشوند
در فیلم «منطقه بحرانی» طی یک سفر شبانه ، احمدزاده کاراکتر خود را آزادانه در خیابانهای تهران میچرخاند؛ از اتوبان رسالت گرفته تا پل کریمخان و پل عشاق؛ تهرانی که سالهاست در سینمای ایرانی آنرا ندیدهایم و حال با عمق وجود لمسش میکنیم.
«منطقهی بحرانی» ساخته علی احمدزاده، با دوری جستن از اخلاقیات قالبیِ سینمای ایران، به انسانها در غناء و پیچیدگیشان مینگرد، به آنچه هستند احترام میگذارد، و به آنچه میتوانند بشوند امید میبندد؛ مثل موادفروشی که همزمان شفابخش است و یاریگر، هتاک است و شاعر، خطاکار است و قدیس. «منطقهی بحرانی» گرچه اجباراً از زیرِ زمین میآید و زیرزمینی خوانده میشود، اما با شهامت و آزادیخواهیاش، در کنار فیلمهای نوظهور کوتاه و بلندی میایستد که خبر از سیمایی متفاوت و جهتگیری تازه در سینمای فردای ایران میدهند.
نوید پورمحمدرضا . منتقد فیلم
« زن»
زن! به سختی میتوانم بیان کنم
احساسات پیچیدهام را و فقدان فکرم را
جدای از همه اینها همیشه من وامدار توام
و زن! سعی خواهم کرد بیان کنم
حسهای درونیام را و حس تشکرم را
به دلیل این که معنی موفقیت را به من فهماندی
زن! میدانم که میفهمی
کودک کوچک درون مرد را
لطفن یادت باشه که زندگیام در دستان توست
و زن! مرا نزدیک قلبت نگه دار
گر چه فاصله نمیتواند دورمان کند
جدای از همه اینها، این موضوع در ستارهها نوشته شده
زن! بگذار توضیح بدهم
منظورم هیچ وقت ایجاد غم و درد در تو نبوده
پس بگذار بگویم و بگویم و بگویم
که دوستت دارم
الان و همیشه
دوستت دارم
حالا و همیشه
دوستت دارم
حالا و همیشه
- - -
از ترانهای با صدای جان لنون