«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

شش دی روز تولدم


این عکس کودکی من با موهای فرفری در محله شاپور تهران در کوچه وزیر نظام  است. می‌دانم دائو پشتیبانِ من است. در همین لحظه حال دوست دارم زنان و دختران و البته مردان در میهنم آزاد باشند. مثلِ پوشش اختیاریِ زنان و دختران. کسی جای کسی را تنگ نکرده.‌





یک شعر از "رابیندرانات تاگور "، در روز تولدم شش دی در این پُست.


شعری از تاگور
با ترجمه ع.پاشایی

از آن لحظه‌یی که اولین‌بار از آستانه‌ی این زندگی گذشتم آگاه نبودم.


چه بود نیرویی که مرا در این سرّ‌ِ عظیم شکوفاند، مثلِ غنچه‌یی در نیم‌شب جنگل!


وقتی که صبح به نور نگاه کردم لحظه‌یی احساس کردم که در این جهان بیگانه نیستم،
آن «دریافتنیِ» بی‌نام و نشان به شکل مادرم مرا در آغوش گرفته بود.


همین طور در مرگ همان ناشناس مثل آشنای دیرین من پیدا خواهد شد؛
و من چون این زندگی را دوست دارم،
می‌دانم که مرگ را هم دوست خواهم داشت.
نوزاد موقعی که مادر او را از پستان راستش دور کند فریاد می‌کشد و لحظه‌ی بعد در پستان چپش آرام می‌گیرد.





سخن از گیسوی خوشبخت من‌ست


سخن از پچ‌‌پچِ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره‌های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهُده می‌سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور


سخن از پیوندِ سستِ دو نام
و هم‌آغوشی در اوراقِ کهنه‌ی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من‌ست
با شقایق‌های سوخته‌ی بوسه‌ی تو

و صمیمیتِ تن‌هامان، در طراری
و درخشیدنِ عریانی‌مان
مثلِ فلسِ ماهی‌ها در آب
- فروغ فرخزاد



دوسال از جنبشِ مهسا گذشت.  هنوز تازه است هنوز هست هنوز هست و جریان دارد . آزادی اگر آزادی است . جنبشی از جنبش ها