عادت کنید از خود بپرسید، در این لحظه در درونِ من چه میگذرد؟
آزادی ، هنگامی آغاز میشود که درک کنید شما " فکر کننده " نیستید.
هیچ چیز هیچگاه در گذشته رخ نداده است؛ هیچ چیز در آینده رخ نخواهد داد؛ در حال رخ خواهد داد.
یادآوری از Eckhart Tolle که به خودم تذکر میدم.
و یک شعر از خودم :
چه درههایی
هوا باز میشدُ
دورشان میگردد.
از اخبارِ تو از نویدها
گرما همه چیز را تماشا میکرد.
از نو از لایِ بی کسی
جامه یِ آتشین را گُلها در هم صحبتیم.
در زمانی نگاهشان میکنیم.
در هاله یِ اغلب پرههایِ جوان
به نفسِ هم باز باشی
- - -
امیر قاضیپور
خالی شدن عالیه. از سر نشستم سریال پاپ جوان ( The Young Pope) ، اثر پائولو سورنتینو ( Paolo Sorrentino) را در ده قسمت طی پنج روز دیدم. پاپ جوان دوباره و چندباره منو خالی کرد. به نوزادی به کودکی به نقطه صفر رساند و شادم کرد. هنوز شعفزده هستم بعد از دوباره دیدن سریال پاپ جوان. بازیهایی که دوست دارم: بازیِ Jude Law در سریال پاپ جوان. مثلِ دائو، در سریال پاپ جوان، توازن و وحدت اضداد را داریم. یک=همه
بقول رضا محمدی: «پاپ جوان» به معنای واقعی کلمه دربارهی «همهچیز» است. از زندگی و ایمان و دوستی و عشق و کودکی و زیبایی گرفته تا خشونت و فلسفه و خدا و مرگ و ماوراطبیعه و زشتی.
حتا نفس کشیدن هم زیباست. تکتک رویدادهای زندگی. نفس کشیدن تو مسواک زدن، غذا خوردن ، آشامیدن و هزار کارِ دیگر. تو فیلم " تنها دوبار زندگی میکنیم" اثر بهنام بهزادی ، شخصیت اول فیلم به نگار جواهریان میگه تو روز تولدش میخواد خودکشی کنه. مواجهه با دختر مانع میشه. تو شاهکارِ موشت ( Mouchette) اثرِ روبر برسون ( Robert Bresson) ، رفتنِ موشت با آن غلت زدنِ آخر، رهاییِ ناب بود و هست. تو فیلم " تنها دو بار زندگی میکنیم" ، بازگشت مرد از خودکشی به زندگی. کدام تصویر؟ کدام رهاییِ ناب؟
بقول دائو: همه چیز از هستی زاده میشود
و هستی از نیستی
ما ایرانیها ثابت کردیم که اهلِ عزا نیستیم. در واقع شادی و غم را در کنار هم داریم. مثلِ دائوست.
توازنِ اضداد. کهنه و نو . کلاسیک و مدرن. غم و شادی
و به همین ترتیب. فراتر از نامها.
تینایجر بودم سال ۱۳۷۷ که پروانه و داریوش فروهر به دست عوامل حکومت کاردآجین شدند. تو یادبود فروهرها تو سال ۱۳۷۷ برای من جالب بود که مجلس به طرف دستافشانی و شادی رفت. در عینِ حزن ، زندگی تقدیس میشد. جوری که طی سالها بزرگداشت پروانه و داریوش فروهر ، باعث حیرت رسانهها و جریانات حکومتی شد که چرا به افتخارِ زندگیِ این دو نفر، مردم دست میزنند و شادی میکنند و عزا نگرفتند!
همین حیرت تو روزِ تشییع پیکر سیمین بهبهانی هم بود. بدرقه پیکرِ سیمین بهبهانی با دستافشانی و شادی همراه بود. به افتخارِ زندگی، شعرهایش و مبارزاتش.
و تا امروز در یادبودهای اعتراضی مردم شادی و عزا در کنار هم توازن دارند.
ذراتِ موسیقی / ماهِ ثابت
و پشت نکردنِ به ماه
" جامدادی های بنفش شده "
ماه کامل شده است... اما بنفش
- - -
امیر قاضیپور
● تصویر: تابلوی آهنگ راز از نامی پتگر
برگهها تصاویر شعرها
۱. مشاهده یِ رسوخِ نیروها و ردپاهای تاریخ
۲. فاصله گذاری، مثلِ یک پیوند
۳. شعر و عرفانِ شخصی
۴. رهایی در آب ( سکونِ شب سکونِ آب)
۵. نقدی بر شیوه شعر نوشتنِ امیر قاضیپور
۶. سیلویا پلات هنوز خواب میبیند
۷. ترجمه شعری از امیر قاضیپور به انگلیسی
۸. ️چشمه و چشمه و استتیکِ صدا
۹. چنان سکوت میشود که کاری انجام نمیشود
۱۰. شعرخوانی امیر قاضیپور در کافه راه
۱۱. نشست ادبی "عین " و سایت عروض
۱۲. شعر و آزادی
۱۳. شعرِ تصویری و سینمایی: خودش را درونِ خودش
۱۴. معجزۀ زندگی در لحظه حال
۱۵. آویزههایِ گیلاس، روح را تک و تنها نمیگُذارد
۱۶. شعرِ گربه: شعرخوانی امیر قاضی پور در کافه
۱۷. زن کاملن روی لبه
۱۸ .شعرخوانی امیر قاضیپور در نوروز ۱۴۰۴
۱۹. یک شعرِ تئاتری
سَبُکیِ بهار را دوست دارم. بدونِ بارِ اضافه. وزن کم کردن. تو تهران تو روزهایی که میشه هوای پاک تنفس کرد. پیادهروی تو محله امیریه تهران. فقط گرانی و گرانی امانم رو بُریده. کاسب محترم! رحم داشته باش. این پولا را خرجِ بیمارستان و گور خواهی کرد. بدونِ هیچ طعنهای. تقاص پس میدی بابت گرانفروشی؛ بدونِ هیچ انتقامجویی.
وقتی زود میخوابم سرحالم. زود خوابیدنم در حالت نیمه-خواب میشه یک- دو نصفه شب بجای پنج-شش صبح. سرحال باقی میمانم. تازگی و نوسازی. هر روز نوسازیه.
تجربه زندگی روزمره و دائو.
اما تهران را
اصلن بعدن تکنیک میرسید
بعد از صبح بخیر
همچنان خالی روبرویِ هم
مغناطیس از تحسینِ نخستین
« اتاقیاز آنِ خود » فقط برای زنان نیست. مردان هم اتاقی برای خود میخواهند. فضای خالی، سکون و سکوت.
فیلم " ماه کامل در پاریس" به کارگردانی اریک رومر، بر اساس ضربالمثل : کسی که دو تا همسر دارد روحِ خودش را از دست میدهد ولی آن که دو خانه دارد عقل خود را میبازد.
چند ماهه اخیر، سریال و فیلم زیاد دیدم. تقریبن بدونِ خستگی. سریال دیدن مثلِ تجربه زندگی روزمره است. موقعی که تشنه هستید آب میخورید و وقتی گرسنه هستید، غذا میخورید. یا موقعِ خستگی استراحت میکنید. فقط موقع سریال و فیلم دیدن، جانِ هر کسی دوست دارید، فقط یک کار انجام بدهید. موقع غذا خوردن غذا بخوریم. موقع سریال دیدن وقت غذا خوردن نیست.
گرچه نیمشب باشد، بامداد اینجاست؛ گرچه سحر میآید، اکنون شامگاه است.
شبانگاه و روز فرقی ندارند. چیز یکسانی است که گاه شبانگاهش میخوانند و گاه روز. آنها یک چیزند.
سردی و گرمی . وحدتِ اضداد. یگانگی با تمامیت هستی. پذیرشِ لحظه حال که تنها زمان واقعی است.
دائو پشتیبانِ من است
بودا Gautama Buddha جایی هست که آنجا نه زمینی، نه آبی، نه فروغی، نه هوائی، نه نامحدودی مکان، نه نامحدودی دانستگی، نه نیستی، نه ادراک، و نه، نه ادراک، نه این جهان و نه آن جهان است. نه خورشیدی و نه ماهی هست. من آن را نه آمدن مینامم، نه رفتن، نه ایستادن، نه حرکت، نه سکون، نه مرگ، نه تولد، بی بنیاد، و بی پیوستگی ست، بیجاست اینجا پایانِ رنج است. ای رهروان، زائیده نشده، نشده، ساخته نشده، نیامیخته ای هست. [اگر] این زائیده نشده، ساخته نشده، نیامیخته نبود، در اینجا برای آنچه زائیده میشود، میشود، ساخته میشود، نیامیخته میشود، هیچ گریزی نمیشد نشان داد. ازآنجاکه زائیده نشده. نشده، ساخته نشده، و نیامیخته ای هست، میتوان برای آنچه . زائیده میشود، ساخته می شود، آمیخته میشود، رهایی نشان داد.
متن بالا از کتاب بودا به کوشش ع.پاشایی است. اما بیشتر از بودا، دائو را میشود اینگونه دانست. هشتاد و یک فصل کتاب جاودانه دائو دِ جینگ ( Tao Te Ching) گواه است.
شخصیت و روحیه زیبای «ایزابل هوپر» در فیلم «نیازهای مسافر» ، اثر هونگ سانگ سو، فیلمساز اهل کرهجنوبی. در جایی از فیلم « نیازهای مسافر»، دوست ایزابل هوپر، روحیه این زن فرانسوی را اینطور توصیف میکند: «هر روز با این تفکر زندگی میکنه که روزی قراره بمیره ». یادِ یک بخش از اثر لائو زه یعنی« کتاب دائو دِ جینگ» افتادم:
فرزانه تسلیم آن چیزی است که لحظهی حال برای او به ارمغان میآورد.
او میداند که بالاخره خواهد مُرد
و به هیچ چیز وابستگی ندارد
توهمی در ذهنش نیست
و نیز مقاومتی در بدنش نیست.
او دربارهی عملش فکر نمیکند
اعمال او از مرکز وجودش صادر میشوند.
به گذشتهاش نچسبیده،
پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت،
برای خواب آمادهاند.
چیز عجیبی نیست که فیلم نیازهای مسافر ( A Traveler's Needs) با دائو دِ جینگ پیوند دارد. هونگ سانگ سو (Hong sang soo )؛ کسیست که فیلمسازی را تبدیل به زندگی روزمره کرده است. هونگ سانگ سو، دائو دِ جینگِ فیلمسازیاست. دائو چیزی جز تجربه روزمره زندگی نیست. وقتی گرسنهتان شد غذا میخورید وقتی تشنهتان شد آب و نوشیدنی مینوشید و به همین ترتیب زندگی را در لحظه حال میگذرانید. یک جا در فیلم نیازهای مسافر، فکر کردم ایزابل هوپر مُرده است. اما او به خواب رفته بود؛ بعد از یک روز کاری یعنی تدریس زبان فرانسه. پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت، برای خواب آمادهاند. آقای هونگ سانگ سو و خانم ایزابل هوپر، فیلم شما مرا به وجد و شادی آورد. و این چیز کمی نیست.
راز آرامش در زندگی چیست؟
فرزانه پاسخ داد:
زندگی بسیار ساده است، به آن شرط که شما آن زمان که دراز کشیدهاید فقط دراز کشیده باشید،
و زمانی که راه میروید فقط راه بروید،
زمانی که غذا میخورید فقط غذا بخورید،
و به همین ترتیب نیز همۀ کارهایتان را انجام دهید.
زیرا آن زمان که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که کی بلند شوید،
زمانی که بلند شدید فکر میکنید که بعد آن باید کجا بروید،
زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه بخورید و به همین ترتیب...
فکر و ذهن شما همیشه یک قدم جلوتر از آن لحظهای است که خود شما هستید.
همین باعث میشود که نتوانید از اکنون لذت ببرید.
غافل از اینکه معجزۀ زندگی تنها وقتی اتفاق میافتد که درک کنید بهترین لحظه همین لحظه است.
زیباست. وقتی ویم وندرس در «فیلم پاریس تگزاس»، از بیگانگیِ انسانِ معاصر میرسه به یگانگی با کلِ هستی در فیلم « Perfect Days ». رستاخیزِ بزرگ به این میگن. من و ایگویی که محو میشه.
از رو رنج گران میبریم که ما را خودی است.
اگر ما را «خود» نباشد، رنجمان از چه باشد؟
اگر با جهان یگانه شویم
پس آن گاه جهان در ما باشد.
اگر جهان را دوست بداریم هم بدانگونه که خود را
پس آن گاه جهان فقط در خود ما باشد
این عکس کودکی من با موهای فرفری در محله شاپور تهران در کوچه وزیر نظام است. میدانم دائو پشتیبانِ من است. در همین لحظه حال دوست دارم زنان و دختران و البته مردان در میهنم آزاد باشند. مثلِ پوشش اختیاریِ زنان و دختران. کسی جای کسی را تنگ نکرده.
یک شعر از "رابیندرانات تاگور "، در روز تولدم شش دی در این پُست.
شعری از تاگور
با ترجمه ع.پاشایی
از آن لحظهیی که اولینبار از آستانهی این زندگی گذشتم آگاه نبودم.
چه بود نیرویی که مرا در این سرِّ عظیم شکوفاند، مثلِ غنچهیی در نیمشب جنگل!
وقتی که صبح به نور نگاه کردم لحظهیی احساس کردم که در این جهان بیگانه نیستم،
آن «دریافتنیِ» بینام و نشان به شکل مادرم مرا در آغوش گرفته بود.
همین طور در مرگ همان ناشناس مثل آشنای دیرین من پیدا خواهد شد؛
و من چون این زندگی را دوست دارم،
میدانم که مرگ را هم دوست خواهم داشت.
نوزاد موقعی که مادر او را از پستان راستش دور کند فریاد میکشد و لحظهی بعد در پستان چپش آرام میگیرد.
امروز ۱۰دسامبر، روزِ جهانی حقوق بشره. در کنارِ اعلامیه جهانی حقوق بشر، دائو هم جا داره. دائویی که همه چیز را در بر میگیرد. دائو در وجود همه انسانها هست. بگذارید دائو در زندگیتان حضور یابد. کتاب جاودانه دائو دِ جینگ با چند ترجمه در ایران منتشر شده است و از کتابهای پرفروش است.
وقتی آرزویی نباشد، همه چیز در صلح و آرامش است
ریش هایِ پناهنده / : شماره میکنه
بی رفت و آمد / رها میکردی
: دنبال کسی میگردد
بر نمیگردد ماهیهایِ دروغگو
پیادهرو هوایِ ساز کرده
تنها دهان بازمانده هنگامِ خوردنِ چای
میانِ بی آرزویِ دستِ دیگری
" استخوانهایِ پادزهری "
سه جشنِ پیروزی
«لباسِ کوچکی بمیرد»
از درهیِ عمیقی که همیشه جشنواره است
راستِ خیابان / سفید
- - -
امیر قاضیپور
در بسیاری از لحظات زندگی باید تماشاچی باشیم. بایدِ ایجابی. بگذاریم رویدادها همان طور که هستند اتفاق بیفتند. مثلن( یا مثلا شما) وقتی کسی داره صحبت میکنه، باید یکسره گوش باشیم و تماشاگر باشیم بجای جواب دادن و پریدن وسط حرف. اغلب، آدمها حتا وقتی در حالِ گوش دادن هستند، در واقع به سرعت در حال تجزیه و تحلیل، برای پاسخ دادن هستند. و تماشاگر بودن را یاد نگرفتهاند. یاد نگرفتهایم. سکون و سکوت را میخواهیم که برابر است با آرامش و حتا بیکنشی که عینِ جنبش است.
چیزی که در "دائو د جینگ" و کتابهای اکهارت تُله بارها تاکید شده.
در عوض جایی که باید تماشاگر نباشیم، بیتفاوت هستیم. در میدانِ مبارزه و پرداخت دانگ خودمان.
شلاق بر بدنِ زن و مرد ایرانی و جنگ حجاب اجباری در ایران. کسی جای کسی را تنگ نکرده. قوانینِ زورگویانه و مجازاتهای غیرانسانی مثلِ شلاق، اعدام و انواع حبسها آزارم میده. حالم خوبه. اصلن زندگی بدی ندارم. اما شرمساری از این وضعیت که بجای صلح و آرامش، در جنگ و گریز هستیم. در حالِ نبرد. سکون و سکوت برای زندگی لازمه و البته مقاومت هم هست.
اگر از درونِ خود قوی نباشم، رویدادها اذیتمان میکنه. اگر منِ نوعی تماشاچی نباشم و در مورد " نه گفتن به ته سیگار" اقدام کنم و شهر را در مقامِ عمل پاکیزه بخواهم. آموزشِ قوانینِ درست مثلِ قوانین راهنمایی و رانندگی را به کوچکترها یاد بدم. اینا هست. تماشاچی بودن و نبودن. جنبش و بیجنبشی.
باید قبل از مرگ، اثری-ردی با نامِ مشخص از خود برجای بگذاریم؟
همه چیز به دائو برمیگردد. تو فیلم ما در زمان زندگی میکنیم ( we live in time) ، سرآشپزی هست که آرزو دارد قبل از مرگش، اثری از خود برای دختر کوچکش باقی بگذارد.
دستیار مسعود پزشکیان جدیدن گفته: سنِ تمایل به مهاجرت از ایران به زیرِ ۱۸سال کاهش یافته است.
دوست دارم از زبانِ دائو در این جا بیاورم:
اگر کشوری خردمندانه اداره شود، ساکنانش خشنود خواهند بود؛
از دسترنجشان لذت میبرند
و از آنجا که خانههایشان را دوست میدارند
علاقه به سفر را از دست میدهند.
ممکن است در این کشور چند وسیلهی نقلیه و قایق وجود داشته باشد ولی به جایی نمیرود.
ممکن است انبار ادوات جنگی وجود داشته باشد،
ولی کسی از آنها استفاده نمیکند.
مردم از خوراکشان لذت میبرند
و از زندگی با خانوادههایشان شادند.
تعطیلات را در باغچههایشان سپری میکنند
و از کمک به همسایگان خشنود میشوند. حتا اگر کشورِ همسایه آنقدر به آنها نزدیک باشد
که صدای خروسها و سگهایشان را بسادگی بشنوند،
از اینکه بدونِ سفر کردن به کشورِ همسایه بمیرند راضیاند.
این جا حجمی
سفیدیِ اندام
پردهای از گوشَت
-بره های تکرار-
اُریب
نامت
از بالا
- - -
امیر قاضی پور
اول آذر ماه ۱۳۷۷ که داریوش و پروانه فروهر را کشتند، تینایجر و نوجوان بودم. در همون روز اول آذر، پدربزرگم نیز درگذشت. مادرم گفت لازم نیست شما در تشییع پدربزرگ باشید. و من به مدرسه رفتم و از آنجا به یادبود فروهرها روانه شدم. تو نوجوانی تو همون سال ۱۳۷۷ و چندسال بعد دوست داشتم عضو حزب فروهرها " حزب ملت ایران " و جبههملیایران باشم. چندسال سرگشتگی به من فهماند ، با وجود علاقه به جبهه ملی ایران، مصدق و فروهرها در هیچ گروه سیاسی عضو نباشم. شاعری کارم بود و ذهن و فکرم. تا به امروز از شاعری رسیدم به دائو و دائو دِ جینگ. شاعری و دائو . سکون، سکوت، شعر و... فضای خالی. اول آذر برای من روزِ "اندیشه عدم خشونت " است. وقتی خانوادههای درگیر در قتلهایِ سیاسی زنجیرهای یعنی: فروهرها، مختاری،پوینده و... شریف با حکمِ ضدبشری اعدام( =قتل عمد دولتی) و قصاص ( =انتقام گیری شخصی) مخالفت کردند. پروانه و داریوش فروهر میدانستند کشته خواهند شد، اما در پیوند با ملتگرایی از حقِ حیات دفاع کردند. داریوش و پروانه فروهر در بیانیهای حکم ضدانسانی اعدام را بیدادگرانه و غیرِقابل بازگشت دانستند. آنها از جریانِ جبهه ملی بودند که در ابتدای انقلاب، جبههملیایران، تظاهرات بزرگی علیه لایحه قصاص برگزار کردند.
وقایعِ سریال کبیر( The Great)، متعلق به زمانِ حال تنها زمانِ واقعیست. نه گذشته جعلی و نه آینده جعلی. وقتی تمامِ رفتارهای بشری دائم تکرار میشه. و اینجا از دلِ امپراطوریِ روسیه، ملکه روسیه، میل به تغییرات اساسی دارد. ملکهای با بازیِ ال فانینگ( Elle Fanning) که طرفدارِ مدرن شدنِ جامعه با نگاه به عصرِ روشنگری و آرای کسانی چون " دیدرو و ولتر " است. سریال The Great ، همه چیز را به سخره میگیرد، اما جدیترین و عمیقترین مسائلِ بشری را تصویر میکند. تو دلِ جنایت، بربریت و خونریزیِ روسها و سایر کشورها، از بخشش حرف زدن در مقامِ عمل. تاکید دارم این سریال مربوط به زمانِ حال است. چون همه چیز در حالِ تکرار است. این وسط تجدیدنظر مهمه. هوشمندیِ سریال کبیر برای میلیونها بیننده جهانی. رکاکت جنسی با ملاحتِ فراوان، جزئی تصویر کردن روابط خانواده و قدرت. و سیاست به روزی که در هر قسمتش دارد. دیدنِ این سریال برای ما ایرانیها واجب است.
سریال کبیر ( The Great) تو اوجِ خشم و کینه و خونریزی، بخشش دارد. حتا دیالوگهایی داره که بصورت واضح میگه: زمان گذشته و آینده واقعی نیستند و زمانِ حال را باید دریافت.
زمانی اگر امثالِ بونوئل میخواستند به دین و مشخصا مسیحیت در آثارشان حمله کنند، با خطرِ مرگ هم روبرو بودند. هرچند کسی مثلِ بونوئل با ساختنِ فیلمهایی مثل " راه شیری " ، یک حمله کاملن سینمایی به مسیحیت و کاسبانِ دین داشت. امروز سریالی ساخته میشه بنام " کبیر " ( The Great) که تمامِ چیزهای بشری از جمله دین و خرافات را به سُخره میگیرد. کاری که در زمانِ ولتر و دیدرو بسیار سخت بود و امروز آسان. هر روز باید یک سریال خوب دید. آیینِ کشورداری، راهنمای زندگی و خردِ ناب اگر در " دائو " و " دائو دِ جینگ "خوب کار کنه، مشکلی نخواهد بود.
مفهومسازی نکردن
و مفهومسازی نکردن
اینو دوست دارم
دائو پشتیبانِ من است
این شعرِ زیر را دوست دارم. بخوانید
تکان میدهد و تو را در خود عوض میکند
وزنهایِ آبهایِ آزاد
روشنیِ آب ، مثالِ تُفی سفید
وَق زده به عطرش
تیغها که بر بستر ماسههای این بدن مینشیند
یک دلفین نفس میزند، میبوسد
به نشانه استمنا،خودش را درونِ خودش
با حسِ لَزِج از آبیِ خلیج
مثلِ گوشت ولو شده
لَخ در آبهایِ آزاد
صابون،آبی مینوشد
- - -
امیر قاضی پور
شعری از فرامرز سلیمانی
for john cage
wild wide open
جهان از برابرم میگذرد و میگریزد از برابرم
نقش بیهودگی دارد این زمان
به بیخودی و بیمعنایی
بی مقصود و خواهش
و التماس
بیحسهای فراهم و درهم و گم
اگر آواهاش همساناند اینسان
پس سکوت آوایی یگانه ست
وحشی و گشوده و برپا
به دعوتی و نه پذیرشی
در اتفاق و فضای خاکستریِ
مهره
و تاس
میآمدم مدام و مبارک باشد جهان
( پس هجده دقیقه سکوت ... )
شعر بالا از کتاب شعر " در مدح لیوان آب پرتقالی تنها " استخراج شده است. با خواندن شعرِ فرامرز سلیمانی یاد این عبارت "دائو دِ جینگ" افتادم: چون خواهشی نباشد، [ آدمیان] سکون مییابند.
گرچه نیمشب باشد، بامداد اینجاست؛ گرچه سحر میآید، اکنون شامگاه است.
شبانگاه و روز فرقی ندارند. چیز یکسانی است که گاه شبانگاهش میخوانند و گاه روز. آنها یک چیزند.
کسانی که کتاب " دائو د جینگ " را خواندهاند، با کتاب " ذهنِ ذن، ذهن آغازگر" که تصویرش را میبینید نیز کاملن ارتباط برقرار میکنند. زندگی مراقبه است شعر مراقبه است. رغبت به مراقبت. نویسنده این کتاب هیچ جای کتاب از " دائو" و "دائو د جینگ " حتا نامی نمیبره، اما این کتاب ۱۰۰درصد با دائو پیوند دارد. بیست و یکبار این کتاب توسط نشر بیدگل چاپ شد تا بالاخره این کتاب را خریدم
ایران آستانه شرق است
و نیز آستانه غرب
و پُلی میانِ این دو
جملات بالا از "رنه گروسه" شرقشناس است.
غرق در حیرتِ دائو
غرق در حیرتِ تصاویری که از آهو دریایی
منتشر شد.
زن-آزادیخواهانه؛ وقتی تمام لفاظیها و مفهومسازیها در میدانِ عمل تصویر میشه.
اینقدر حیرت زده نشو. یک جریان کاملن طبیعی از زندگی.
ما مردها دانگ خود را کامل پرداخت نکردیم. حتا یک شلوارک به پا نکردیم. از جمله خودم.
هیچ کس به هیچ کس فشار نمییاره
تنهیِ درخت یا شاخههای بُریده
آن که کس را / به تجلیل وا میدارد
زنِ معترض کوبایی " آنا مندیتا " با تنِ عریان خود، میخواست توجه مردمی را جلب کند، که بیتفاوت هستند.آنجا آنا مندیتا کارش پرفورمنس بود. آهو دریایی، حرکتش کاملن طبیعی و بداهه بود.
یک: شهامت و آزادیخواهیِ سازندگانِ دو فیلم «دانهیِ انجیر معابد» ساخته محمد رسولاف، و فیلم «کیک محبوب من» ساخته مریم مقدم و بهتاش صناعیها قابلِ تحسینه. بازیِ عالیِ سهیلا گلستانی را در فیلم «دانهیِ انجیر معابد» چطور میتوان ندید. این نقش را با تکتک رویدادهای ایران بازیگر زندگی کرده. «سینما حقیقت» مترادف است با نگاهِ این دو فیلم، بر علیه زندگیِ جعلی که سالها در سینمای ایران، تصویر شد.
دو: پیش از آنکه به دنیا بیاییم فاقد احساس بودیم؛ با کیهان یکی بودیم. تولد ما را از این یگانگی جدا میکند، مانند آبی که از آبشار پایین میآید و باد و سنگها آن را تقسیم میکنند.
آنگاه دارای احساس میشویم. تو دچار مشکلی چون از احساس بهرهمندی. تو به احساسی که داری میچسبی، بیآنکه بدانی این احساس چگونه پدید آمده است. وقتی درک نکنی که با رودخانه یکی هستی، یا با کیهان یکی هستی، میترسی.
آب به قطرههایش تقسیم شود یا نه، همچنان آب است. زندگی و مرگِ ما یک چیزند. هرگاه این حقیقت را دریابیم، دیگر نه هراسی از مرگ داریم و نه مشکلی در زندگی.
«ذهنِ ذن، ذهن آغازگر» مقدمهای کلاسیک برای تمرین ذاذن(=مراقبه) و محبوبترین کتاب ذن در آمریکاست. این کتاب از روی گفتارهای شونریو سوزوکی، یکی از اثرگذارترین معلمان معنوی قرن بیستم، گردآوری و ثبت شده است.
فارغ از اینکه مراقبهگر باشیم یا نه، سوزوکی حقایقی را در اختیارمان میگذارد که برای زیستن آگاهانه در این جهانِ پرهیاهو، مفید و روشنیبخشاند.
(ذهنِ ذن، ذهن آغازگر، شونیرو سوزوکی، ترجمهٔ علیظفر قهرمانینژاد)
سه : زندگی و شعر مراقبه است. رغبت به مراقبت. در حالِ خواندنِ کتاب «ذهنِ ذهن، ذهنِ آغازگر» هستم. چاپ بیستویکم این کتاب از طرف نشر بیدگل. کتاب ترجمه روانی دارد. کتابی که صفحاتش را سیاه نکرده و سپیدخوانی دارد. «ذاذن» در این کتاب به معنای «مراقبه» است. نویسنده کتاب «شونریو سوزوکی» در این کتاب از دائو حرفی نزده است. اما دائویِ بی نام در سرتاسر آموزشهای بیواسطهاش هست. از یگانگی با تمامیتِ هستی ، تا نه به ثنویت، نچسبیدن و باور به هیچ.
صفر: نیکی کن و بعد ناپدید شو
اثری از خودت مگذار
یک :
به یاد داری هات ۴۳ یسنا در اَوِستا را:
ای مزدا اهورا
آیا شور و دلدادگی من
به هنگام رسانیدنِ آیین تو به مردمان
مایۀ رنج و آزار من نخواهد شد؟
چه شگفتآور است! او که پیامبر بود.
بارِ امروز را برای فردایی که نمیشناسیم بر دوش میکشیم. این بهایِ کردارِ ماست.
از متنِ فیلم پسرِ ایران از مادرش بی اطلاع است ، نوشته و کارِ فریدون رهنما
دو : سینمای ایران با ساختنِ فیلمهایی مثلِ "کیک محبوب من" بدونِ سانسور و حجاب اجباری، که تم تنهایی را تصویر میکند، در مرحله آزمون و خطاست. در جایی که میخواهد، نفسانیت و لحظات خوشی و بخش سکسیِ زندگی را تصویر کند. از ۵۷ به بعد، تصویرِ زندگیِ جعلی را در سینمای ایران داریم. تو فیلم پسرِ ایران از مادرش بیاطلاع است، دیالوگی هست که میگفت: مردم سکس میخوان...سکس! یا وقتی احمد فاروقی از فریدون رهنما میپرسید: از سکس در فیلمت چه داری؟
فیلم "کیک محبوب من"؛ اگر دائو د جینگ خوب کار کنه، نیرویِ زنانه و مردانه در کنار هم قرار بگیره. فعلن باید از دیدن فیلمهای بدون سانسور استقبال کرد.
سه: وبلاگنویسی و نقل قولهایی که دوست داریم. چه کسی وبلاگ میخونه. دیواری بنام وبلاگ
نیروی مذکر را بشناسید،
اما ارتباط خود را با نیروی مونث از دست ندهید.
جهان را با آغوش باز بپذیرید.
اگر جهان را اینگونه بپذیرید،
دائو هرگز شما را ترک نمیکند
و شما چون کودکی کوچک خواهید بود.
سفید را بشناسید،
اما سیاه را هم نادیده نگیرید.
الگویی برای جهانیان باشید.
اگر الگویی برای همگان باشید،
دائو در وجودتان تقویت میشود
و چیزی وجود نخواهد داشت که از عهدهاش بر نیایید.
حالات شخصی خود را بشناسید و در عین حال از حالات اجتماعی غافل نشوید.
جهان را آنگونه که هست بپذیرید
اگر جهان را بپذیرید
دائو در وجودتان میدرخشد
و به وجود نخستین خویش باز میگردید.
هستی از نیستی بوجود آمده
همچون ظرفی چوبی که از قطعهای چوب ساخته شده است.
فرزانه ظرف چوبی را میشناسد
و همزمان از قطعه چوب نخستین نیز غافل نیست؛
به این ترتیب او می تواند همه چیز را بکار گیرد.
این تا تو روز.
به نام یک روشن
مثلِ خودم.
این تا تو را نداشت
وقتی که نه پاک میشوم...
خودانگیختگی
تلالو . درخشش
خالی شدن
و دائو
و یک شعر عاشقانه
مرا همچنان در نیرومندترین لبهایت
اضطراب و درخشش
و تنهایی
و غبار
یک انتظارِ ابدی، در ماسه ها و دریاها هست
در ناشناس بودنِ ابعادِ سکوت!
و بستنِ دخمهها
مرا همچنان در نیرومندترین لبهایت...
امیر قاضی پور . صبحهای شبانهروز