«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

سال نو مبارک نوروز پیروز


اما تهران را
اصلن بعدن تکنیک می‌رسید
بعد از صبح بخیر
هم‌چنان خالی روبرویِ هم
مغناطیس      از تحسینِ نخستین



یک روز بهاری من رفتم تو حیاط بنشینم.
دیگر حتمن نمی‌تواند یک نخلِ سوخته
ماه        با پیراهنِ سفید خُفتی
اما رنگ با شما هست
گوشه پاک می‌کنی دمِ درها.
حق با شما هست
از مکث باکیت نیست.
در دلِ هم به شیرِ مادران می‌خندی
«یک سال سرم را که نمی‌توانیم»
از هوایِ پاک، باکیت نیست
مکث می‌ریزد بعد پوستِ استخوان
بیرونِ این نقطه از«ط» می‌مُردم
«مکث نیستم»
می‌ریزد استخوان.
«مهلت از آمونیاک»
می‌بارد بالات
- تو می‌گذری -
یک،اما بعد رنگِ تو را
بلوط را       زنگ اول
چیزی را که انداخت
- - -
امیر قاضی پور





با فراموشی به دنیا می‌آییم و با فراموشی از دنیا می‌رویم


همه‌یِ صبح‌هایِ جهان سقوطِ معانی
از لبه‌هایِ رودخانه



این تا تو روز.

به نامِ یک روشن

مثلِ خودم.

این تا تو را نداشت

وقتی که نه پاک می‌شوم...





بعدازظهرِ ششم بهمن۱۴۰۳، بینِ ساعت چهار تا هشت شب از زورِ خستگی به خواب رفتم. منی که حتا در خواب هم بیدار هستم. فکر کردم ساعت خواب است. و الان باید دو سه بامداد باشد. پدرم داشت در اتاقِ بغلی تلویزیون می‌دید. زمان یک چیزِ جعلی‌ نیست؟ فراتر از اوقاتی که برای کارهایمان برنامه داریم. احساسِ فراموشی پیدا کردم بینِ ساعت چهار تا هشت شبِ ششم بهمن.
در حالِ دیدنِ فصل دوم سریال جداسازی ( Severance) هستم. با فراموشی به دنیا می‌آییم و با فراموشی از دنیا می‌رویم. تمامِ زمان‌هایِ جعلی. دائو پشتیبان من است.