«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

️چشمه و چشمه  و استتیکِ صدا



حباب ها تا زوالِ خود را می‌یابند

لبه‌هایی سرد / یا کفِ پایم سربسته به خود می‌پیچد

زبانم اسفنجی به تن دارد

بخیه‌هایی که نمی توان دید درونش چیست

عطسه زدن را باید به تیغ زد

در فضا نمی‌توان نگهش داشت

باندپیچی: شاید تو اهلِ محل باشی

برکه‌ای که دست هایِ من در آن است

در را باز می‌کنند

برکه خونین و پوسته پوسته

جایِ خالیِ کتاب و جایِ خالیِ عضو

عطسه زدن بی خیالِ کلیسا

لبه‌هایِ تولیدی.

گلوهایِ بُریده شده یِ کتابخانه
کانون باید سرد باشد / - حتمن

باندپیچی باید اهل محل باشد / - حتمن

عطسه زدن و هماغوشی مرا از کیسه بیرون کشیدند

بدن آنها ترش هستند

نمی‌توانم شما را لمس کنم

به جایِ یک چال، زبانم در دهانم نمی‌چرخد

هی! پاره‌هایِ باز را بهم هی! لطفن نچسبید

از دستِ آهن‌ها کاری ساخته نیست

قلب و پلاستیکِ کهنه

دریا کنار نمی‌نشیند

پاشویه‌ها

مُردگانی با شیشه‌هایِ شراب

کتف چنان خون می‌مَکَد

جُفتِ پرکشیده  و دست و پا زدنی

خزه‌ای بدونِ مو نفس می‌کشد

آناناسِ کاملن خورده شده

صدایِ فرسودنِ نقطه‌ای در مقابلِ صدا

صبر کردن صبر کردن/  ماهیچه‌هایِ منقبض شده پا
از تبت یدا ابی لهب
و آوازِ نوروز با آب نبات‌هایِ قهوه

چشم و بینی آدم را لُخت می‌کنند

- - -
امیر قاضی‌پور