«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

سال نو مبارک نوروز پیروز


اما تهران را
اصلن بعدن تکنیک می‌رسید
بعد از صبح بخیر
هم‌چنان خالی روبرویِ هم
مغناطیس      از تحسینِ نخستین



یک روز بهاری من رفتم تو حیاط بنشینم.
دیگر حتمن نمی‌تواند یک نخلِ سوخته
ماه        با پیراهنِ سفید خُفتی
اما رنگ با شما هست
گوشه پاک می‌کنی دمِ درها.
حق با شما هست
از مکث باکیت نیست.
در دلِ هم به شیرِ مادران می‌خندی
«یک سال سرم را که نمی‌توانیم»
از هوایِ پاک، باکیت نیست
مکث می‌ریزد بعد پوستِ استخوان
بیرونِ این نقطه از«ط» می‌مُردم
«مکث نیستم»
می‌ریزد استخوان.
«مهلت از آمونیاک»
می‌بارد بالات
- تو می‌گذری -
یک،اما بعد رنگِ تو را
بلوط را       زنگ اول
چیزی را که انداخت
- - -
امیر قاضی پور





حمل نکردنِ گذشته


ناتوانی یا بی‌اشتیاقی ذهن انسان به گذشتن از گذشته، به خوبی در داستانِ دو راهب ذِن ، به نام‌های تانزان و اکیدو ، شرح داده شده است. روزی این دو راهب از یک جاده‌ی روستایی عبور می‌کردند. جاده بر اثر بارش باران، حسابی گل‌آلود شده بود. وقتی به روستا نزدیک شدند، به زنِ جوانی رسیدند که تلاش می‌کرد از عرض جاده عبور کند؛ اما گِل به قدری زیاد بود که کیمونوی ابریشم زن را کثیف کرد. تانزان زن را بغل کرد و به سمت دیگر جاده برد.
هر دو راهب در سکوت به مسیرشان ادامه دادند. پنج ساعت بعد، وقتی نزدیک اتاقک معبد شدند، اکیدو دیگر نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد. پس پرسید: « چرا اون دختر رو در جاده حمل کردی؟ ما راهب‌ها حق نداریم این جوری کنیم!»
تانزان پاسخ داد: « دختر را چند ساعت پیش زمین گذاشتم، تو چی؟ هنوز داری حملش می‌کنی؟»
تصور کنید اگر کسی تمام اوقات مانند اکیدو زندگی کند، یعنی نخواهد یا نتواند از دست موقعیت‌های گذشته خلاص شود و به حجم آن‌ها بیفزاید، چه اتفاقی می‌افتد؟ متاسفانه اغلب مردم روی سیاره‌ی زمین همین‌طور زندگی می‌کنند. خدا می‌داند چه بار سنگینی از گذشته در ذهنشان با خودشان حمل می‌کنند.
گذشته، به عنوانِ خاطره در وجود شما زندگی می‌کند، اما خاطرات، به خودیِ خودشان، مشکل‌ساز نیستند. در واقع از طریقِ خاطرات، یعنی افکارِ مربوط به گذشته، کنترل شما را به دست می‌گیرند، مشکل‌ساز می‌شوند و بخشی از حس خود می‌شوند. شخصیت شما به گذشته مشروط شده است، تبدیل به زندان می‌شود. حس خود را روی خاطراتتان سرمایه‌گذاری می‌کند و داستان شما به همان چیزی تبدیل می‌شود که خود برداشت کرده است. این « منِ کوچک » توهمی، هویت واقعی شما را به عنوانِ حضورِ بی‌زمان و بی‌شکل پنهان می‌کند.


هیچ اتفاقی که در گذشته افتاده است، قادر نیست جلوی شما را از حضور در زمانِ حال بگیرد و اگر گذشته نتواند جلوی شما را از حضور در زمانِ حال بگیرد، پس چه قدرتی دارد؟



نوشته بالا از « اکهارت تول ( Eckhart Tolle )» با ترجمه محمدرضا بابامرادی است. اکهارت تول همیشه تاکید دارد: تنها زمانِ واقعی لحظه حال است‌.





روزایِ دل مُرده و سرد رفت و به جاش گرمی اومد


ترانه چهارشنبه سوری


غروبِ یکرنگی ما سرک کشید تو کوچه‌ها

روزایِ دل مُرده و سرد رفت و به جاش گرمی اومد

اون همه شب سرمه کشید یه بار به جاش سرخ و سفید

از اون همه شب یه رنگ یخ زده حتا دلِ سنگ


آتیشو از تویِ خونه بیار تو کوچه بمونه

سرخی رو از اون بگیرن زردا بسوزن بمیرن

آتیش بیوفته تو دل هرچی پلید و باطله

گُر گُر خنده سر بده غم دلا رو پَر بده




غروبِ یکرنگی ما سرک کشید تو کوچه‌ها

روزایِ دل مُرده و سرد رفت و به جاش گرمی اومد

اون همه شب سرمه کشید یه بار به جاش سرخ و سفید

از اون همه شب یه رنگ یخ زده حتا دلِ سنگ


آتیشو از تویِ خونه بیار تو کوچه بمونه

سرخی رو از اون بگیرن زردا بسوزن بمیرن

آتیش بیوفته تو دل هرچی پلید و باطله

گُر گُر خنده سر بده غم دلا رو پَر بده

♪♪♪

- - -
ترانه: مزدا شاهانی

شعر-ترانه بالا را با یک سرچ ساده با صدای کاوه یغمایی می‌توانید گوش کنید



مرگ ماهی‌ها در جشن نوروز




کسی به فکرِ ماهی‌ها نیست
هزاران هزار ماهی درونِ تُنگ ماهی بواسطه جشن نوروز و سفره هفت‌سین ما ایرانی‌ها می‌میرند. تاکید خوبیه که ماهی‌های کوچک را خریداری نکنیم و درونِ تُنگ‌های کوچک قرار ندهیم. از زمانِ فروشِ ماهی‌ها تا زمانی که در خانه ما هستند، صدها هزار ماهی می‌میرند. ماهی‌ها اجداد اولیه ما انسان‌ها هستند. حقِ حیات برای تمام موجودات. جشن نوروز و چیدن سفره هفت‌سین عالیه. اما نیازی نیست از ماهیِ زنده در تُنگ‌های کوچک استفاده کنیم و باعث مرگ ماهی‌ها شویم.

حمید حامی ( خواننده) در ترانه‌ای می‌خواند:
همزبون خوب من، یه ماهی قشنگ بود ♪◦
ولی امروز میدونم دلش همیشه تنگ بود ღ
ماهی تنگ بلور سنگ صبور من بود ♬
زندون تنگ ماهی تنگ بلور من بود ♪◦
چشماش یه حرفی میزد انگار یه چیزی کم داشت ♬
اون پولکای روشن، رنگ غبار غم داشت ღ

وای که نمیدونستم، تاب قفس نداره ♪◦
یه روز رفتم سراغش، دیدم نفس نداره ♬
براش گریه میکردم ولی چشماش نمیدید ღ
انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رو میدید ♪◦
انگار میگفت که ماهی توی دریا قشنگه ♬

ماهی تنگ بلور یه ماهی دلتنگه ♪◦





سریال دیدن مثلِ غذا خوردن مثلِ نوشیدن


« اتاقی‌از آنِ خود » فقط برای زنان نیست. مردان هم اتاقی برای خود می‌خواهند. فضای خالی، سکون و سکوت.



فیلم " ماه کامل در پاریس" به کارگردانی اریک رومر، بر اساس ضرب‌‌المثل : کسی که دو تا همسر دارد روحِ خودش را از دست می‌دهد ولی آن که دو خانه دارد عقل خود را می‌بازد.




چند ماهه اخیر، سریال و فیلم زیاد دیدم.  تقریبن بدونِ خستگی. سریال دیدن مثلِ تجربه زندگی روزمره است. موقعی که تشنه هستید آب می‌خورید و وقتی گرسنه هستید، غذا می‌خورید. یا موقعِ خستگی استراحت می‌کنید. فقط موقع سریال و فیلم دیدن، جانِ هر کسی دوست دارید، فقط یک کار انجام بدهید. موقع غذا خوردن غذا بخوریم. موقع سریال دیدن وقت غذا خوردن نیست.

شعرخوانی در کافه: شعرِ گربه



متنِ شعری که در ویدئو خوانده شده:


با درک کردن در جاده : این لب است
رِفلکسِ قاتل به هر حال کسی به لعنتِ خدا
از که به حالِ کسی سه تارش غروبِ این زمین
کجاست؟...می‌گردم
عقدالازدواج : رویِ بیضی حینِ خوردنِ لباس مثلِ مار
در چنین ساعتی تمام قد رویش مشق نوشتند
قاشقک هم استفاده از عکس‌ها از در که بسته به دهانِ تو
بروم بالا
شیرِ سنگی سرش را می‌رساند
هی اعلام می‌کنن ((موافق هرگز فراموش نمی‌شود ))
دورِ بزرگی-
راهی که باز...سر کردن در اختیارِ گوش تا بنفشِ خاکستری
آسانسورِ قدیمی با بلوز و شلواری که همسرم از جلیقه پا بگیرد
هم وول. هم شعرخوانی
در چه سالی که نداشت
کوچه پس کوچه‌ها تن لزره می‌شد از در که نه ... این پایین!
بُگذارید در خاک. عروسک دو شب افتاده
مثلِ پیاده-داروغه...عسل...مهرداد
چاقت-زمین / چون گذشته کم محلی ریخته از روسری به سرهایِ کوچه
به طاقی که مرحوم را مخفی کرد
- - -
امیر قاضی پور





طبیعتِ زنانه قبض و بسط پیدا می‌کند


شوریدن بر علیه طبیعت(زایش)
یا طبیعتِ زنانه قبض و بسط پیدا می‌کند/؟
"درود بر مریم" از ژان لوک گُدار ؛ وقتی کلام ناتوان است
تن .تن . تنانه یِ گُدار. زن کاملن روی لبه
- - -
امیر قاضی‌پور




سیگار نکشیدن


شهرکتاب همیشه یک محیط آرام ، دنج و فرهنگی بوده و هست. طی دو دهه که از فروشگاه‌های شهرکتاب، خرید کردم و با کارکنان آن دوستی دارم. کتاب‌فروش‌هایی که خودشان نیز اهلِ شعر ، هنر و ادبیات و حتا نویسنده هستند. فقط یک نکته آزاردهنده. وقتی می‌بینم بچه‌‌های شهرکتاب، به بیرون از فروشگاه آمدند و در حالِ سیگار کشیدن در معبرِ عمومی و پیاده‌رو هستند. تصویر زیبایی نیست. کدام فرهنگ؟ به یک عنوان یک شهروند ایرانی دوست دارم به فضای عمومی احترام بزاریم. کلِ شهر شده ته سیگار. ضرر سیگار فقط برای سیگاری‌ها نیست. میلیون‌ها نفر غیرسیگاری. خطرات مرگ و امراض را می‌دانیم.
شهرکتاب بدونِ سیگار کشیدن. محیط زیست برای همه است. فراتر از شهرکتاب. جای جایِ ایران. دنیای بدونِ سیگار سخت نیست. غرور و خودخواهی را می‌توان کنار گذاشت.



شبانگاه و روز فرقی ندارند


گرچه نیم‌شب باشد، بامداد اینجاست؛ گرچه سحر می‌آید، اکنون شامگاه است.

شبانگاه و روز فرقی ندارند. چیز یکسانی است که گاه شبانگاهش می‌خوانند و گاه روز. آنها یک چیزند.



سردی و گرمی . وحدتِ اضداد. یگانگی با تمامیت هستی. پذیرشِ لحظه حال که تنها زمان واقعی است.
دائو پشتیبانِ من است




دکتر مصدق، نمونه میهن دوستی سازنده


محمد مصدق⁩ الگوی روشن و مشخصی از ملی‌گرایی متعهد به دمکراسی، سکولاریسم غیرستیزه‌جو و عاملیت مردم در تبیین و بازسازی هویت ملی است. ملی‌گرایی مصدقی با میهن‌پرستی شووینیستی، نژادبنیاد، تهاجمی و پیشامدرن تفاوت‌های اساسی دارد.
‏دکتر مصدق یک حجت تاریخی است که دو قطبی تقلیل‌گرا وتحریف کننده حقیقت مبتنی بر «شاه مستبد دلسوز وطن» و «مخالفان ستیزه‌جو چپ اقتدارگرا و مذهبی بنیادگرا و مرتجع» را باطل می‌کند.
‏کارنامه دکتر مصدق خالی از ایراد نیست اما خار چشم همه قرائت‌های مخالف با دموکراسی در کشور بوده و از نمادهای حکمرانی درست در کشور است.
- علی افشاری . استاد دانشگاه 



سریال ضداستبدادیِ Silo


تو کشورهای به اصطلاح آزاد و لیبرال، سریال‌هایی مثلِ سریال سیلو(Silo) ساخته میشه. تو همین جوامع آزاد، طی آزادسازیِ دروغین دیکتاتورها و فاشیست‌هایی مثلِ دونالد ترامپ تاخت و تاز می‌کنند. کودتاچی‌هایی مثلِ ایلان ماسک و مارک زاکربرگ با پول هرکاری می‌کنند. هر جایی بتوانند کودتا می‌کنند. هر روز باید یک سریال خوب مثل همین Silo دید.‌ تاکید خوبیه که مشکلِ بشر از اونجا ناشی میشه که انسان تو یک اتاق برای چند دقیقه هم نمی‌تونه در صلح و آرامش باشه. نجات دادنِ جهان پیشکش. اگر تو یک اتاق در آرامش باشیم و با خودمان به تعارض نرسیم مساله‌ای وجود ندارد.
سریال سیلو از بهترین آثارِ ضداستبدادی است. سریال Silo، طراحیِ فوق‌العاده‌ای دارد. از طراحی در ایده‌پردازی تا طراحی صحنه این سریال را دوست دارم.




مشخصات سریال سیلو( Silo )
شبکه: Apple TV
وضعیت پخش: دو فصل
بازی‌گران: Graham Yost,Hugh Howey,Jessica Blaire
کارگردان: Rebecca Ferguson,Iain Glen,Will Patton
خلاصه سریال: مردان و زنان در یک سیلو غول پیکر زیرزمینی زندگی می‌کنند که دارای چندین مقررات است که به اعتقاد آنها برای محافظت از آنها در برابر دنیای سمی و ویران شده در سطح وجود دارد.




چهارده اسفند سالروز درگذشت مصدق


مصدق در لحظه حال که تنها زمان واقعی است، در تک‌تک رویدادها حاضر هست.‌‌ و از استقلال و آزادی دفاعِ جانانه می‌کند. جایی که از شئون ملی دفاع می‌کند و در حالیکه خودش و خانوادش پیش از « کشفِ حجابِ اجباری» از طرف رضاشاه، کشف حجاب کرده با کشف حجاب اجباری و گذاشتن کلاه پهلوی مخالفت می‌کند. نباید شئونِ ملی یک کشور دست یک فرد بیفتد.
ایران کیست ایران چیست. ۱۴ اسفند، در سالروزِ درگذشت محمد مصدق، نگاهی کنیم به تئاتر کمتر دیده شده
«مصدق » ، نوشته و کارِ رضا علامه‌زاده.
در « تئاترِ مصدق » ، با یک مصدقِ زیرک و رِند روبرو هستیم.‌ رِندی‌های مصدق در پیشگاهِ تاریخ در لحظه حال.  وقتی زندگی چیزی جز تکرار نیست. یادآوری خوبیه. ایران بر تو چه رفت. ایرانی بودن کافی نیست.
لحظه حال است، وقتی فریدون رهنما در فیلم پسر ایران از مادرش بی اطلاع است، آورده است: آیین این سرزمین همیشه خودکامگی بوده و هست. همین بود که کشورت را به نابودی کشاند.




آنکه می‌رود درخت است




شعرِ درخت از سوده نگین‌تاج

تمام بعد از ظهر
اشیا خندشان گرفته از تاریکی
از دست‌های خشک که حلقه حلقه اضافه می‌شوند
از آن درخت با شاخه‌های گشاد
و نور که چسبیده به عصایش
می‌پرسی
کجاست بهترین جای پنهان کردن چیزی
آنجا که صدات بی‌نشان‌ترین صداست
آنجا که حدس زدن خوشبختی از آن آسان نیست
و رودخانه که پر شده از شاش مسافران
جایی که محسور افتاده‌ای و دندان‌هات می‌شنوند
می‌شکنند و می ریزند در حاشیه‌ی آب
و کسی اشتباهی توی گوشی‌ات می‌زند و می گوید ببخشید
و راهش را کج می‌کند به سمت آب و واژگون می‌شود
آنجا که لم می‌دهی به قوهای شهربازی و از سرما جان می‌دهی
همانجا که کسانی که خوابیده‌اند
غلطیده‌اند
پیشانی معشوق بوسیده‌اند
گاییده‌اند
زیر پلی بلند
که پر شده از شعرهای بی مصرف
که حمل‌شان می‌کنی در آغوش دوستان دراز و کوتاه‌ات
که جز قد و قواره‌شان هیچ چیز به یاد نداری
چه من که تو را به آغوش فشردم
چه او که حشره‌ای را به پیشانی
چه آب
چه حوض
چه طبل
همه می دانیم
آنکه می‌رود درخت است



شعری از امیر قاضی‌پور

وقتی درخت با بی گانگی دست دراز می‌کند
تصاویری در حالِ عبور
گاهی مسیری که یک نفر طی می‌کند می‌تواند ماکتِ حرکتِ گروهِ بزرگتر از مردم باشد
اگر در فضایِ بسته کار کنم حقِ انتخاب ندارم
بازوهایم بیش از پیش زنانه شده است
بالشت‌هایِ افتاده به سقف از بزرگ‌تر شدنِ سینه‌ها
از بزرگ‌تر شدنِ پُل‌ها، قایق‌ها و خاکریزها
یک شبِ زمستانی رودخانه برایِ حفاظت از مکان‌هایِ در حالِ ریزش
درخت باز شده است/  we are open /بالشت‌هایِ افتاده به سقف
از بزرگ‌تر شدنِ سینه‌ها
....................



با دائو بمان


بودا Gautama Buddha جایی هست که آنجا نه زمینی، نه آبی، نه فروغی، نه هوائی، نه نامحدودی مکان، نه نامحدودی دانستگی، نه نیستی، نه ادراک، و نه، نه ادراک، نه این جهان و نه آن جهان است. نه خورشیدی و نه ماهی هست. من آن را نه آمدن می‌نامم، نه رفتن، نه ایستادن، نه حرکت، نه سکون، نه مرگ، نه تولد، بی‌ بنیاد، و بی پیوستگی ست، بیجاست اینجا پایانِ رنج است. ای رهروان، زائیده نشده، نشده، ساخته نشده، نیامیخته ای هست. [اگر] این زائیده نشده، ساخته نشده، نیامیخته نبود، در اینجا برای آنچه زائیده می‌شود، می‌شود، ساخته می‌شود، نیامیخته می‌شود، هیچ گریزی نمی‌شد نشان داد. ازآنجاکه زائیده نشده. نشده، ساخته نشده، و نیامیخته ای هست، می‌توان برای آنچه . زائیده می‌شود، ساخته می شود، آمیخته می‌شود، رهایی نشان داد.


متن بالا از کتاب بودا به کوشش ع.پاشایی است. اما بیشتر از بودا، دائو را می‌شود اینگونه دانست. هشتاد و یک فصل کتاب جاودانه دائو دِ جینگ ( Tao Te Ching) گواه است.




مشاهده‌ای آرام از پیروزی‌ها و شکست‌های زندگی روزمره، همراه با شعرِ مشهود در کوچکترین جزئیات آن


قافیه‌ها و ریتم‌های زندگیِ روزمره در فیلم" پترسون " ساخته جیم جارموش.  از عجایب روزگاره که پترسون از بهترین فیلم‌های جارموش چندان قدر ندیده.  فیلمی که شعر نیست. اما تصویری از زندگیِ یک شاعر با تمامِ مناسباتِ به ظاهر ساده‌اش است. شناخت جارموش از شعر و شاعری مثال زدنی‌ست.




بارگذاری مجدد!
فیلم "پترسون"
Paterson

ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ: Jim Jarmusch
بازی‌گران:
Adam Driver, Golshifteh Farahani, Nellie, Rizwan Manji, Dominic Liriano, ...
کشور: آمریکا، فرانسه، آلمان
زبان: انگلیسی
زیرنویس چسبیده فارسی ( SoftSub) دارد
زمان: ۱۱۸ دقیقه
خلاصه داستان: مشاهده‌ای آرام از پیروزی‌ها و شکست‌های زندگی روزمره، همراه با شعرِ مشهود در کوچکترین جزئیات آن.

همان‌گونه که داوری می‌کنید بر شما داوری می‌شود


بر دیگران داوری نکنید تا بر شما داوری نکنند، زیرا به همان‌گونه که داوری می‌کنید بر شما داوری می‌شود و همان میزان سنجشی را که به کار می‌برید برایتان به کار می‌برند. چگونه باشد که پَرِ کاهی را در که در چشمانِ برادرت است می‌بینی، اما تیرکی را که در چشمانِ خودت است نمی‌بینی؟ یا آن‌که چگونه به برادرت می‌گویی: صبر کن پَرِ کاهی را که در چشمانت است به‌ در آورم؛ حال آن‌که تیرکی در چشمانِ خود توست. ای انسانِ گمراه، نخست تیرکی را که در چشمانت است به‌در‌آور تا بهتر بتوانی پَرِ کاهی را که در چشمانِ برادرت است بیرون آوری.


از : عهد جدید 


کدام نقد کدام منتقد برای ایران


طی سالها، نقدهای امثالِ مجید اسلامی، احمد میراحسان و... سعید عقیقی برای سینمای ایران همواره مفید بوده. منتقدِ جهانی در حدِ « یوسف اسحاق‌پور» داشتیم و داریم. اما بیش از اینها در سینمای ایران به نقدهایی مثلِ استفان دُلُرم و ادرین مارتین نیاز داریم. دقیقن نقدهای استفان دُلُرمی و ادرین مارتینی در ایران می‌بینید/؟
برخی از بچه‌های شاعر و منتقد مثلِ مجید یگانه، امیر وزین، پدرام محمدزاده و نیما صفار، اگر از حواشی کم می‌کردند، به نقدهای مورد اشاره می‌رسیدیم. جاهایی هم رسیدیم. مجید یگانه در غیابِ منابع، کتاب سفید را در ارتباط با موریس بلانشو نوشته است که متاسفانه چندان توجه‌ای به این اثرِ ارزشمند نشده است. کدام یک از شما به نقدهای امیر وزین نگاه کردید. و چرا امیر وزین نقدهایش را منظم منتشر نکرده است. و منتقدی به نام امیر قنبری که گزیده می‌نویسد و خیلی وقت‌ها خاموش است‌ که این خاموشی خیلی جاها زیباست. و جاهایی از امثالِ او باید نقد خواست.