«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

سال نو مبارک نوروز پیروز


اما تهران را
اصلن بعدن تکنیک می‌رسید
بعد از صبح بخیر
هم‌چنان خالی روبرویِ هم
مغناطیس      از تحسینِ نخستین



یک روز بهاری من رفتم تو حیاط بنشینم.
دیگر حتمن نمی‌تواند یک نخلِ سوخته
ماه        با پیراهنِ سفید خُفتی
اما رنگ با شما هست
گوشه پاک می‌کنی دمِ درها.
حق با شما هست
از مکث باکیت نیست.
در دلِ هم به شیرِ مادران می‌خندی
«یک سال سرم را که نمی‌توانیم»
از هوایِ پاک، باکیت نیست
مکث می‌ریزد بعد پوستِ استخوان
بیرونِ این نقطه از«ط» می‌مُردم
«مکث نیستم»
می‌ریزد استخوان.
«مهلت از آمونیاک»
می‌بارد بالات
- تو می‌گذری -
یک،اما بعد رنگِ تو را
بلوط را       زنگ اول
چیزی را که انداخت
- - -
امیر قاضی پور





شبانگاه و روز فرقی ندارند


گرچه نیم‌شب باشد، بامداد اینجاست؛ گرچه سحر می‌آید، اکنون شامگاه است.

شبانگاه و روز فرقی ندارند. چیز یکسانی است که گاه شبانگاهش می‌خوانند و گاه روز. آنها یک چیزند.



سردی و گرمی . وحدتِ اضداد. یگانگی با تمامیت هستی. پذیرشِ لحظه حال که تنها زمان واقعی است.
دائو پشتیبانِ من است




با دائو بمان


بودا Gautama Buddha جایی هست که آنجا نه زمینی، نه آبی، نه فروغی، نه هوائی، نه نامحدودی مکان، نه نامحدودی دانستگی، نه نیستی، نه ادراک، و نه، نه ادراک، نه این جهان و نه آن جهان است. نه خورشیدی و نه ماهی هست. من آن را نه آمدن می‌نامم، نه رفتن، نه ایستادن، نه حرکت، نه سکون، نه مرگ، نه تولد، بی‌ بنیاد، و بی پیوستگی ست، بیجاست اینجا پایانِ رنج است. ای رهروان، زائیده نشده، نشده، ساخته نشده، نیامیخته ای هست. [اگر] این زائیده نشده، ساخته نشده، نیامیخته نبود، در اینجا برای آنچه زائیده می‌شود، می‌شود، ساخته می‌شود، نیامیخته می‌شود، هیچ گریزی نمی‌شد نشان داد. ازآنجاکه زائیده نشده. نشده، ساخته نشده، و نیامیخته ای هست، می‌توان برای آنچه . زائیده می‌شود، ساخته می شود، آمیخته می‌شود، رهایی نشان داد.


متن بالا از کتاب بودا به کوشش ع.پاشایی است. اما بیشتر از بودا، دائو را می‌شود اینگونه دانست. هشتاد و یک فصل کتاب جاودانه دائو دِ جینگ ( Tao Te Ching) گواه است.




هر روز با این تفکر زندگی می‌کنه که روزی قراره بمیره


شخصیت و روحیه زیبای «ایزابل هوپر» در فیلم «نیازهای مسافر» ، اثر هونگ سانگ سو، فیلم‌ساز اهل کره‌جنوبی. در جایی از فیلم « نیازهای مسافر»، دوست ایزابل هوپر، روحیه این زن فرانسوی را اینطور توصیف می‌کند: «هر روز با این تفکر زندگی می‌کنه که روزی قراره بمیره ». یادِ یک بخش از اثر لائو زه یعنی‌«  کتاب دائو دِ جینگ» افتادم:
فرزانه تسلیم آن چیزی است که لحظه‌ی حال برای او به ارمغان می‌آورد.
او می‌داند که بالاخره خواهد مُرد
و به هیچ چیز وابستگی ندارد
توهمی در ذهنش نیست
و نیز مقاومتی در بدنش نیست.
او درباره‌ی عملش فکر نمی‌کند
اعمال او از مرکز وجودش صادر می‌شوند.
به گذشته‌اش نچسبیده،
پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همان‌طور که دیگران پس از یک روز کاری سخت،
برای خواب آماده‌اند.



چیز عجیبی نیست که فیلم نیازهای مسافر ( A Traveler's  Needs) با دائو دِ جینگ پیوند دارد. هونگ سانگ سو (Hong sang soo )؛ کسی‌‌ست که فیلمسازی را تبدیل به زندگی روزمره کرده است. هونگ سانگ سو، دائو دِ جینگِ فیلمسازی‌است. دائو چیزی جز تجربه روزمره زندگی نیست. وقتی گرسنه‌تان شد غذا می‌خورید وقتی تشنه‌تان شد آب و نوشیدنی می‌نوشید و به همین ترتیب زندگی را در لحظه حال می‌گذرانید. یک جا در فیلم نیازهای مسافر، فکر کردم ایزابل هوپر مُرده است. اما او به خواب رفته بود؛ بعد از یک روز کاری یعنی تدریس زبان فرانسه. پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همان‌طور که دیگران پس از یک روز کاری سخت، برای خواب آماده‌اند. آقای هونگ سانگ سو و خانم ایزابل هوپر، فیلم شما مرا به وجد و شادی آورد. و این چیز کمی نیست.



زمانی که راه می‌روید فقط راه بروید و زمانی که غذا می‌خورید فقط غذا بخورید


راز آرامش در زندگی چیست؟

فرزانه پاسخ داد:
زندگی بسیار ساده است، به آن شرط که شما آن زمان که دراز‌ کشیده‌اید فقط دراز کشیده باشید،
و زمانی که راه می‌روید فقط راه بروید،
زمانی که غذا می‌خورید فقط غذا بخورید،
و به همین ترتیب نیز همۀ کارهایتان را انجام دهید.

زیرا آن زمان که شما دراز می‌کشید به این فکر می‌کنید که کی بلند شوید،
زمانی که بلند شدید فکر می‌کنید که بعد آن باید کجا بروید،
زمانی که دارید می‌روید به این فکر می‌کنید که چه بخورید و به همین ترتیب...

فکر و ذهن شما همیشه یک قدم جلوتر از آن لحظه‌‌‌ای است که خود شما هستید.
همین باعث می‌شود که نتوانید از اکنون لذت ببرید.
غافل از اینکه معجزۀ زندگی تنها وقتی اتفاق می‌افتد که درک کنید بهترین لحظه همین لحظه است.





شبانگاه و روز فرقی ندارند. چیز یکسانی است


گرچه نیم‌شب باشد، بامداد اینجاست؛ گرچه سحر می‌آید، اکنون شامگاه است.


شبانگاه و روز فرقی ندارند. چیز یکسانی است که گاه شبانگاهش می‌خوانند و گاه روز. آنها یک چیزند.

کسانی که کتاب " دائو د جینگ " را خوانده‌اند، با کتاب " ذهنِ ذن، ذهن آغازگر" که تصویرش را می‌بینید نیز کاملن ارتباط برقرار می‌کنند. زندگی مراقبه است شعر مراقبه است. رغبت به مراقبت. نویسنده این کتاب هیچ جای کتاب از " دائو" و "دائو د جینگ " حتا نامی نمی‌بره، اما این کتاب ۱۰۰درصد با دائو پیوند دارد. بیست و یکبار این کتاب توسط نشر بیدگل چاپ شد تا بالاخره این کتاب را خریدم






حالِ خوب در چهارفصلِ سال


گل‌های بهاری، ماه پاییزی؛
نسیم‌های تابستانی، برف زمستانی
اگر چیزهای بی‌فایده خیال شما را به هم نریزد،
شما بهترین روزهای عمرتان را دارید




شعر بالا از موُمون است
از کتاب دروازه‌ی بی‌دروازه
فارسی‌ی : ع.پاشایی




دو ترجمه دیگر از شعر موُمونکان:

۱. ترجمه لینچ :
گل‌های خوشبوی بهار، ماه سیمگون پاییز؛
نسیم‌های خنک در تابستان؛ برف سفید در زمستان
دلت را از اندیشه‌ی بی‌حاصل آزاد می‌کند،
بهترین موسم زندگیت رسیده است.




۲. ترجمه  شیبایاما:
صدها گل در بهار، ماه در پاییز
نسیم خنک در تابستان؛ و برف در زمستان؛
اگر ابر بیهوده در دلت نباشد
برای تو فصل خوبی‌ست.