«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

حالِ خوب در چهارفصلِ سال


گل‌های بهاری، ماه پاییزی؛
نسیم‌های تابستانی، برف زمستانی
اگر چیزهای بی‌فایده خیال شما را به هم نریزد،
شما بهترین روزهای عمرتان را دارید




شعر بالا از موُمون است
از کتاب دروازه‌ی بی‌دروازه
فارسی‌ی : ع.پاشایی




دو ترجمه دیگر از شعر موُمونکان:

۱. ترجمه لینچ :
گل‌های خوشبوی بهار، ماه سیمگون پاییز؛
نسیم‌های خنک در تابستان؛ برف سفید در زمستان
دلت را از اندیشه‌ی بی‌حاصل آزاد می‌کند،
بهترین موسم زندگیت رسیده است.




۲. ترجمه  شیبایاما:
صدها گل در بهار، ماه در پاییز
نسیم خنک در تابستان؛ و برف در زمستان؛
اگر ابر بیهوده در دلت نباشد
برای تو فصل خوبی‌ست.



آزادانه از هر جا وارد شوید. از هر طرف راه باز و بی‌دروازه است


شعر موُمون
بی‌دروازه است دائوی بزرگ،
هزاران راه به آن هست.
اگر از این حصار بگذری
می‌توانی آزادانه به عالَم قدم بگذاری


«دائوی بزرگ» همان «راه» ، «راه فرجامین» ، « حقیقت بَرین»، و ذات ذِن است. شاید بشود به آن اسم‌های گوناگون داد، اما حقیقت بنیادی یکی است و همیشه همان است، یعنی همیشه بی‌تغییر است؛ از این‌رو دائوی بزرگ دروازه ندارد، و حالا پیش روی شما است و ناگهان آن را از پشت سرتان می‌بینید، او عالَم را پُر می‌کند.


آزادانه از هر جا وارد شوید. از هر طرف راه باز و بی‌دروازه است. می‌توانم بگویم چون بی‌دروازه است دائوی بزرگ است؛ از این‌رو گفته‌اند که «هزاران راه به آن هست.»
یک استاد کهن ذِن گفت: «به زیر پایت نگاه کن!» اگر بایستید، دائو همان جایی است که شما ایستاده‌اید. اگر بنشینید، دائو همان جایی است که نشسته‌اید.







دروازه‌‌ی بی‌دروازه
موُمون‌کان
فارسی ی: ع.پاشایی
ناشر: کارگاه اتفاق. چاپ سوم تابستان۱۴۰۲