شعر موُمون
بیدروازه است دائوی بزرگ،
هزاران راه به آن هست.
اگر از این حصار بگذری
میتوانی آزادانه به عالَم قدم بگذاری
«دائوی بزرگ» همان «راه» ، «راه فرجامین» ، « حقیقت بَرین»، و ذات ذِن است. شاید بشود به آن اسمهای گوناگون داد، اما حقیقت بنیادی یکی است و همیشه همان است، یعنی همیشه بیتغییر است؛ از اینرو دائوی بزرگ دروازه ندارد، و حالا پیش روی شما است و ناگهان آن را از پشت سرتان میبینید، او عالَم را پُر میکند.
آزادانه از هر جا وارد شوید. از هر طرف راه باز و بیدروازه است. میتوانم بگویم چون بیدروازه است دائوی بزرگ است؛ از اینرو گفتهاند که «هزاران راه به آن هست.»
یک استاد کهن ذِن گفت: «به زیر پایت نگاه کن!» اگر بایستید، دائو همان جایی است که شما ایستادهاید. اگر بنشینید، دائو همان جایی است که نشستهاید.
دروازهی بیدروازه
موُمونکان
فارسی ی: ع.پاشایی
ناشر: کارگاه اتفاق. چاپ سوم تابستان۱۴۰۲
امیر قاضیپور :
وقتی درخت با بی گانگی دست دراز میکند
تصاویری در حالِ عبور
گاهی مسیری که یک نفر طی میکند میتواند ماکت حرکتِ گروهِ بزرگتر از مردم باشد
اگر در فضایِ بسته کار کنم حقِ انتخاب ندارم
بازوهایم بیش از پیش زنانه شده است
بالشتهایِ افتاده به سقف از بزرگتر شدنِ سینهها
از بزرگتر شدنِ پلها، قایقها و خاکریزها
یک شبِ زمستانی رودخانه برای حفاظت از مکانهایِ در حالِ ریزش
درخت باز شده است/ we are open / بالشتهایِ افتاده به سقف
از بزرگتر شدنِ سینهها
....................
شعری از امیر قاضیپور
وقتی درخت با بی گانگی دست دراز میکند
تصاویری در حالِ عبور
گاهی مسیری که یک نفر طی میکند میتواند ماکت حرکتِ گروهِ بزرگتر از مردم باشد
اگر در فضایِ بسته کار کنم حقِ انتخاب ندارم
بازوهایم بیش از پیش زنانه شده است
بالشتهایِ افتاده به سقف از بزرگتر شدنِ سینهها
از بزرگتر شدنِ پلها، قایقها و خاکریزها
یک شبِ زمستانی رودخانه برای حفاظت از مکانهایِ در حالِ ریزش
درخت باز شده است/ we are open / بالشتهایِ افتاده به سقف
از بزرگتر شدنِ سینهها
....................
وقتی با خودم قرار گذاشتم در شهرِ سیلویا
بر افتادنِ چشمها و درختها
تابیده بود بنفشها و سنگ فرشها سکهای بود
بخارِ سرِ همه از استخوانهای خشک نبود
بر بندِ رخت آویزان شده/ساعتی بر فراموشی
حکم رانی شاتوتها و تابها و زنها و دخترا
و سر برداشتن از لبا
سبزتر از بازوهای نه داشته به چیزی سنگین
این-از تو پریدم
در کدام غیبت حاضر
تو ردپای تاریخی
میل به نشستن در یک مکان
مشاهده یِ رسوخِ نیروها
و ردپاهای تاریخ
میل به ناحیه گرایی
همه باید از همه لهجهشان بُگریزنند
بزنند به دیواره تاریخ
تمام ناپذیر از دست همه یِ آن شکنجهها
دیواری-چروکی نبود
کافهای بی هوا با مشتریانش در هم نمیپیچید
و میل به نشستن در یک مکان
- - -
امیر قاضیپور
کانال شعر و شعرخوانی در تلگرام:
https://t.me/amirghazipoor