«من تو او مرد او زن »

شعر ، نیروی حال ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر ، نیروی حال ، سکون و... سکوت

و آوازِ نوروز با آب نبات‌هایِ قهوه...


چشمه و چشمه  و استتیکِ صدا

شعری از امیر قاضی‌پور



حباب ها تا زوالِ خود را می‌یابند

لبه‌هایی سرد / یا کفِ پایم سربسته به خود می‌پیچد

زبانم اسفنجی به تن دارد

بخیه‌هایی که نمی توان دید درونش چیست

عطسه زدن را باید به تیغ زد

در فضا نمی‌توان نگهش داشت

باندپیچی: شاید تو اهلِ محل باشی

برکه‌ای که دست هایِ من در آن است

در را باز می‌کنند

برکه خونین و پوسته پوسته

جایِ خالیِ کتاب و جایِ خالیِ عضو

عطسه زدن بی خیالِ کلیسا

لبه‌هایِ تولیدی.

گلوهایِ بُریده شده یِ کتابخانه
کانون باید سرد باشد / - حتمن

باندپیچی باید اهل محل باشد / - حتمن

عطسه زدن و هماغوشی مرا از کیسه بیرون کشیدند

بدن آنها ترش هستند

نمی‌توانم شما را لمس کنم

به جایِ یک چال، زبانم در دهانم نمی‌چرخد

هی! پاره‌هایِ باز را بهم هی! لطفن نچسبید

از دستِ آهن‌ها کاری ساخته نیست

قلب و پلاستیکِ کهنه

دریا کنار نمی‌نشیند

پاشویه‌ها

مُردگانی با شیشه‌هایِ شراب

کتف چنان خون می‌مَکَد

جُفتِ پرکشیده  و دست و پا زدنی

خزه‌ای بدونِ مو نفس می‌کشد

آناناسِ کاملن خورده شده

صدایِ فرسودنِ نقطه‌ای در مقابلِ صدا

صبر کردن صبر کردن/  ماهیچه‌هایِ منقبض شده پا
از تبت یدا ابی لهب
و آوازِ نوروز با آب نبات‌هایِ قهوه

چشم و بینی آدم را لُخت می‌کنند

درخت فکر می‌کند که چاله را بکند


فهمِ واقعی
" حاصلِ شکستنِ زمان "
بسطِ بحران
" مُجادله‌ی قُطبین "
چشمه و چشمه و استتیکِ صدا
یا صدایِ شنیدنِ آب
" از رویِ کندن کُنده‌ی درخت "
قطع می‌کند رابطه‌اش را
سنگی که به آسیاب می‌خورَد
تنها به تو فکر می‌کند
احتمالن برکه منتظر ماهی‌ست
وقتی چاله را می‌کنی
سرش را تویِ حوض می‌کند
درخت فکر می‌کند که چاله را بکند
از دو طرف احاطه شدی
- - -
امیر قاضی‌پور



کانال شعر و شعرخو انی در تلگرام:

T.me/ghazipooramir


وجود هر امری ، پیچاپیچ ، دوار و مکرر است



از بچگی فکر می‌کنم ما همه بازیگریم و در حالِ بازی هستیم. سریالِ Westworld صورتِ عینیِ این باوره. درونِ تصاویرِ فیلم زندگی می‌کنیم بازی می‌کنیم. در درونِ ورطه بودن. چه کسی چه کسی را بر پا می‌کند؟ سریال وست‌ورلد مثلِ یک سناریوی در حالِ نوشتن می‌مونه. و این امتیاز کمی نیست؛ وقتی داشتم فصل سوم وست ورلد را می‌دیدم.
تو فصلِ اولِ سریال Westworld و نقش اصلیِ زن " دلورس " در آغازِ روز که مدام بخوبی تکرار می‌شد. ( به نام یک روشن / این تا تو روز / این تا تو را نداشت . وقتی که نه پاک می‌شوم ...  ( کدام وجود؟ کدام تلالو کدام درخشش؟ عبور می کنیم؟
گاستون باشلار: ما که در چنگالِ وجود اسیریم، باید همواره از آن به درآییم، و وقتی به دشواری از آن به در می‌آییم همواره باید به آن بازگردیم. بدین رو وجود هر امری ، پیچاپیچ ، دوار و مکرر است؛  به تعبیری وجود حلقه یِ به هم پیوسته‌ای از اقامت‌هاست.

یک شعر دو نظر


با چَشمِ دشواری
که وسطِ زمین و هوا هست
با پاک‌کُنِ خیلی سفت
صندلی سومی زیادی بود در تمامِ شب خالی
تمامِ شب، مبل‌ها فرو رفته‌اند
و احوالِ کریستال را می‌پرسند
ماشینِ تحریر
فنجانِ کثیف
فرزانه مرادی با چَشم‌هایِ ضعیف
                                 Odeso7
   
لکه کوچکِ گردگیری
هر دوازده دسته عینِ همدیگر است
- - -
امیر قاضی‌پور




■ نظر پدرام محمدزاده  ( شاعر و منتقد) بر شعر بالا :
دوازده سطر
 دوازده مردخشن
دوازده کادر
 دوازده کادر
 دوازده جهش
دوازده مرد خشن


مرد خشن مرد خشن مرد خشن مرد خشن مرد خشن مرد خشن مرد خشن مرد خشن مرد خشن مرد خشن  مرد خشن مرد خشن


چطور این همه رو با یه لحن در کنار هم پهن کردی ؟ این برای من سوال عجبییه
شعری برای خود


■ نظر آزاده فراهانی  ( شاعر) :
تصویر استعاری قسمت اول شعر واقعن خوب بود. مخصوصن تمام شب مبل‌ها فرو رفته‌اند و احوال کریستال‌ها را می‌پرسند . خوب تونسته به اون فضای مهمانی با حضور حاضرین غایب هویت بدی.

گاه به یاد بیاورید تازه است




بسته از یک اتاقی نور
"سقف آویزان بود"
آب را        چرخیده بدهید


حالا کمی خون
"دریا و شن‌هایِ داغ"
مثلِ آب با اکراه
پله لمس می‌کند


بی اجازه پس بروم من
ماهی‌ها در زنگ تفریح
گاه به یاد بیاورید تازه است
- - -
امیر قاضی‌پور




تصویر: از فیلم A Ghost Story
          

سکوت


امروزه زیادی حرف می‌زنیم. همین‌طور حرف می‌زنیم و به هم قول می‌دهیم اما قول و قرارهایی که نقض می‌شوند و به هم می‌خورند زیبایی باطن ما را نابود می‌کنند. سکوت است که آن زیبایی را پاس می‌دارد، آن را از هر شائبه‌ای در امان می‌دارد، نمی‌گذارد هیچ کلامی آلوده‌اش کند.

کیم کی دوک . فیلمساز

مکان، اساسن زنانه است و ( سفید ) است


کسانی که از شعرِ زن یا شعرِ زنانه حرف می‌زنند، متاسفانه اغلب شعرهای جنسیت‌زده خود و دیگران را بنامِ شعرِ زنان معرفی می‌کنند. این جمله ژولیا کریستوا راهگشاست: مکان، اساسن زنانه است و ( سفید ) است.

حد اعلایِ این جمله کریستوا در فیلم-شعر شانتال آکرمن : من تو او مرد او زن ، تصویر شده است.  مکان( اتاقِ سفید) و بی‌جنسیت بودن در یک فیلم فمینیستی.

از سر دیدنِ فیلم من تو او مرد او زن
و زیرنویس فارسی

تو جلسه سینماشعر با موضوع‌ِ تنانگی در شعر و هنر، به این مساله پرداختیم . فایل صوتی جلسه در اینجا قابل شنیدن است

رویداد و فاجعه در شعر امیر قاضی پور


مجتبا حدیدی : در شعر امیر قاضی پور همیشه یک رویداد هست که خط اصلی متن را بیان می‌کنه. مثلن شعری داشتی که هنوز یک بخشی از اون یادمه "برایم چنگ و سم بیاور" آنجا "رویداد" یک "فاجعه" است که در متن اتفاق می‌افته و حد پایداری مخاطب برای شنیدنش تبدیل به یک ضریب مقاومتی میشه.مخاطب خاص با هر بار شنیدنش در خود اون متن دوباره پایداری میکنه و متن حالت تقابلی پیدا می‌کنه.شعر هولدرلین فقط از این ماهیت خاص برخورداره، البته تا اونجا که من می‌دونم .

...............................


شعری از امیر قاضی پور

ضربدر زدن ضربدر زدن
لاله‌ها در وهله یِ اول
خون از بدنم می‌رفت
جعبه فقط آینه
بازیافتت چروک یافته / بدن،رفته درخت،جاودانه
از میانِ انگشتانم ضربه زدنِ هوای تازه
آن ها حتا توی آن تُنگ شیشه‌ای حتا ماهی نیستند
تشدید نیست در میانِ انگشتانم در میانِ مه
دندان‌هایِ زرد از میانِ اکسیژن،
تنم را به جراحان بسپر / مرا تسخیر برایم چنگ یا سَم بیار
تمام روز بمیرن خوراکی‌ها تمام روز لاتین هجاهای نامفهوم
کلیسایِ یک درخت
داربست‌های نادیده / بلوایِ سبزها
بی‌ رنگ مثلِ پوستِ دهان
ماهی هم بی رحم است
شاتوت هم غروب‌ها را رنج می‌برد
رنگ پریدگیِ شاتوت‌ها دیدنی نیست
خونِ همه از بدنشان
مهم نیست بشقابهایِ بیمارستان نفسِ مُردگان داشته باشد
میل به کشته شدن
در آب، جیغ می‌کِشن

جانش را در فاصله می‌دید


تو با اثر [یا شعر] خویش اعلام خواهی کرد که جهان را در فاصله‌ای از خود نگه داشته‌ای . - استفان مالارمه





جانش را در فاصله می‌دید

سال‌ها پیش‌ ، می‌خواندم‌ فلان منتقدِ سینمای آمریکا در فلان ایالت آمریکا نیست؛ چون وقتی داره نقد می‌کنه نباید و نمی‌خواد جایی باشه که فیلمساز هم اونجاست . منتقد فاصله میندازه بین خودش و فیلم‌ساز تا خطا نکنه و بتونه نقد و تحلیل کنه .‌ در رُمانِ " بارون درخت‌نشین " که فاصله‌ گذاری از همان ابتدای زندگی شروع می‌شه تا لحظه مرگ .


امیر قاضی پور :
از تنِ اوست
جانش را در فاصله می‌دید
شاخه‌‌ی به هم پشت
طرحِ لبخند افتاده رویِ خاک

اگر شب‌هایِ آخر
نزدیک
نزدیک در میانِ سنگ‌هایِ پاره

هشت مارس روز جهانی زن



« زن»

زن! به سختی می‌توانم بیان کنم
احساسات پیچیده‌ام را و فقدان فکرم را
جدای از همه این‌ها همیشه من وامدار توام
و زن! سعی خواهم کرد بیان کنم
حس‌های درونی‌ام را و حس تشکرم را
به دلیل این که معنی موفقیت را به من فهماندی

زن! می‌دانم که می‌فهمی
کودک کوچک درون مرد را
لطفن یادت باشه که زندگی‌ام در دستان توست
و زن! مرا نزدیک قلبت نگه دار
گر چه فاصله نمی‌تواند دورمان کند
جدای از همه این‌ها، این موضوع در ستاره‌ها نوشته شده

زن! بگذار توضیح بدهم
منظورم هیچ وقت ایجاد غم و درد در تو نبوده
پس بگذار بگویم و بگویم و بگویم
که دوستت دارم
الان و همیشه
دوستت دارم
حالا و همیشه
دوستت دارم
حالا و همیشه
- - -
از ترانه‌ای با صدای جان لنون

به هوا

تیرِ چراغ / come back
هم خروجی‌ها
سلسله من و تو
وقفِ مُخَش ، می‌کوبی
تنگ ،  بالا / رویِ سینه
دست... دست
جانِ پرنده‌ای از حشره‌هایِ بُلند
تاجِ گُل‌ها پَر می‌شود
سه بار هم استخوانت
گوش مایه‌هایِ بعدازظهر...
- - -
امیر قاضی پور



کانال شعر و شعرخوانی در تلگرام:
https://t.me/amirghazipoor

تماشاگر یا باز است یا بسته






آسیب می‌زند یک پرنده به ساحل
تماشاگر یا باز است یا بسته
عقب‌ نشینیِ ترکش‌ها در حرکتِ سنگ‌ها
آغازیه‌ای برای بزرگداشت
پرده، ترکش‌هایِ قاطع را به کلام و نگاه
اسکناسی به شدت کاذب
خیالِ درجاتِ عالیه
سنگ‌ها
و ناپدید شدنِ تیرکمان
- - -
امیر قاضی‌پور

این من باید محو شود



آنچه ما باید از خود سلب کنیم ، نیروی دم زدن از " من " است . این من باید محو شود ، باید "وا-آفریده " شود .‌ این که ما مرکز عالمیم و بود و نبود هر چیز دیگر وابسته به هدف‌های ما ، خوشی‌های ما و رنج ماست نگاه نادرستی است . کنار نهادن این نگاه خود نوعی مُردن است ، " بنیادی‌تر از مرگ جسم" ، اما مرگی که در پی‌اش قیامت می‌شود؛ ولی ما در حالت اعراض از دنیا این را تشخیص نمی‌دهیم که قیامت به پا شده است
سیمون وِی . شاعر و فیلسوف
فارسی‌ی هومن پناهنده

آن‌که بودن به ما می‌بخشد در ما این را می‌پسندد که پذیرای نبودن شویم : 《 و آن هستی‌ای را که به ما می‌دهد مدام از ما طلب می‌کند. 》

آمدن و رفتن‌ها و جا به جایی





از نور زنده شوی
با طنینِ صدا...


شب‌ها را به دیدنِ روزها طی نکردم
و این بار کجا بود
همه‌یِ لباس‌هایِ خانه توری
اثات‌هایِ دیگر
این بار چیزی میل دارید بنوشید
ببخشید بپوشید!
یک فاصله‌گیریِ ناگهانی
آمدن و رفتن‌ها
و جا به جایی

حشره‌ها هنوز نورِ زَنَنده‌ای دارن
- - -
امیر قاضی‌پور  . صبح‌های شبانه‌روز

درخت باز شده است




امیر قاضی‌پور :
وقتی درخت با بی گانگی دست دراز می‌کند
تصاویری در حالِ عبور
گاهی مسیری که یک نفر طی می‌کند می‌تواند ماکت حرکتِ گروهِ بزرگتر از مردم باشد
اگر در فضایِ بسته کار کنم حقِ انتخاب ندارم
بازوهایم بیش از پیش زنانه شده است
بالشت‌هایِ افتاده به سقف از بزرگ‌تر شدنِ سینه‌ها
از بزرگ‌تر شدنِ پل‌ها، قایق‌ها و خاکریزها
یک شبِ زمستانی رودخانه برای حفاظت از مکان‌هایِ در حالِ ریزش
درخت باز شده است/  we are open / بالشت‌هایِ افتاده به سقف
از بزرگ‌تر شدنِ سینه‌ها
....................

چند ثانیه شعرخوانی



جلسه سینماشعر
شعرخوانیِ امیر قاضی پور
شعرِ خوردگی
مکان: شهرکتاب راه


یک شعر از امیر قاضی پور


مس    «خطوطِ قرمز»
ایستاده همچو فاصلی
از لبی که بسته است
عکاسِ روزنامه /بیرون ، ایستاده
یک لکه زمین
روشن‌ ، به تماسِ دست
آهو ، آب می‌کِشد به خواب
صدات زد که می‌مانَد،
یکهو رویِ دیوار
قدم‌هایِ شیشه خاک گرفت
پاشنه، بی صدا
بلند می‌شوند بر شاخه
 

انسان همه چیز را می‌تواند از رود بیاموزد



رود و رودخانه
منبعِ الهام در آثارِ ادبی و هنری
در برنامه ۴۰دقیقه‌ای چهارسو

به انتخاب‌‌های خوب لیلا سامانی ( مجری و تهیه‌کننده چهارسو) ، دوست دارم سه مورد اضافه کنم :


یک : رود همه چیز می‌داند
و انسان همه چیز را می‌تواند از رود بیاموزد

هر لحظه از رود چیزی می‌آموخت.  بیش از همه گوش دادن را از رود آموخت . گوش سپردن با دلی آرام و با روحی جویا  و گشوده ، بی‌شور و شتاب ، بی‌آرزو و یا داوری و بی‌عقیده‌ای از خود .
سیدارتها . اثر : هرمان هسه
فارسی‌ی : سروش حبیبی




دو : رهایی در آب
شعری از امیر قاضی پور


یک گام / " آبِ رودخانه از سد می‌گذرد "
قطره قطران
سدِ آب تمامِ رودخانه را تَه می‌گیرد
سُرسُره می‌خورم از آب
به رویِ سیروان رها می‌شود
گاه آب با پلک زدن به ستوه می‌آید
شُرشُره آب می‌ریزد تویِ دامنِ دخترِ کوه
آب ... جمع شدن
فریادهایی که در گرما چون آب - جمع شدن
ابری شونده
با حقیقت / و آب / ‌پوشیدن
از سودایِ طنین / و داد
قانون " آهسته " از زمان نما
ای جامِ تاریکِ انگشتانِ باز
سکونِ شب
سکونِ آب
ناخنِ کیست که می‌ریزد
رویاىِ آب
ای جام‌هایی که در فضا وجود دارد




سه : رودخانه فیلم ژان رنوار

«رودخانه در حرکت است مانند جهان اطراف ما،
رودخانه بزرگ و کل دنیا و هر چیزی که درون آن است،
خورشید در تعقیب روز، همانطور که شب در تعقیب ماه و ستارگان،
از غروب تا شامگاهان از سحرگاه تا ظهر،
روزها به پایان می‌رسند و ما به پایانمان نزدیک می‌شویم...».
رودخانه، ژان رنوار، 1951

درباره شوق فراوان رِنوار به آب روان بسیار سخن گفته شده است، اما این شوق نقطه مشترک همه فیلمسازان مکتب فرانسوی بود (هرچند رنوار به آن بُعد تازه‌ای بخشید). در مکتب فرانسوی، گاه این شوق به رود و مسیر آن است، گاه به آبراهه، بَلمَ ها و آب بندیهای آن، گاهی هم به دریا، مرز آن با خشکی، و در نهایت بندر و فانوس دریایی همچون چیزی نورانی که در شب میتابد. اگر ایده یک دوربین منفعل به ذهن این فیلمسازان میرسید حتماً آنرا کنار آب روان بر پا میکردند. - ژیل دلوز، سینما یک

Talk to her



تو به چیزی اشاره نمی‌‌کنی
نه سنگ‌ها نه سیم‌هایِ اضافه
ماکت    و دست‌هایِ تو آن بالا ایستاده است

باهام حرف بزن
اون بالا ایستاده‌ای
نردبان آن بالا
رقص کردنِ یک ستاره
چیدمانی که روی زمین می‌نشیند
" تو به چیزی اشاره نمی‌کنی "
نه سنگ‌ها
اون بالا ایستاده است
- - - 

امیر قاضی پور 

برای گذشتن از خیابان ، شاتوت می‌خورم



فرو-تن   بلندتر از آهک
برای گذشتن از خیابان ، شاتوت می‌خورم
شیشه‌های یخ / آبشار ..." قرینه "
لیوان‌هایی که با مَته سوراخ می‌شَوَن
دستانِ خودم را بُریدم روی سینه‌اش فشار دادم
برجستگیِ آب . حوالیِ آب
بی‌آب شدنِ انگور . ماهی‌هایِ شیشه
ترسناک‌ترین جایِ جهان برایِ بُریدن و شکستن
وقتی گربه‌ها پیر می‌شَوَن
مرگِ آنیِ سرنشینان بعد از خوردنِ تناوب
لیوانی که آب می‌شود  گردنِ یک پارچ
درختی می‌کارم غیرشخصی
برای گذشتن از خیابان
- - -
امیر قاضی پور

همه چیز در فضایِ اسم‌ها و اطاق‌ها نیست

آهن‌ها / و چشمانِ اسب‌ها
اطاق‌ها و تنها پلک زدن
همه چیز در فضایِ اسم‌ها و اطاق‌ها نیست
در این میان بشکه‌ای که در نزاع رویِ بدن نمی‌افتد
ضمایر، همیشه در گلبرگ‌ها هستن
تا از خود بیرون بیاییم.
در دیگران بیایم
در لثه های آدم ها؛ماهی‌ها
ماهی‌ها لثه‌های آدم
ادامه دادن در حالتِ ساکن
برپا، برجا
- - -
امیر قاضی‌پور






خوانش‌ شعر بالا
:
اهمیت شعر ، در تکیدگی و ایجاد فضایی‌ست که به روایت کردن و ادامه دادنِ یک معنا و مفهوم کلی اعتنایی ندارد. مثل شعرهای سیلویا پلات - پلات متقدم و عاشق طبیعت وحشی آمریکا - سطرها از شگفتی و خلا موج می‌زند و رانه‌ای داروینیستی به همراه یکجور شادی طبیعت گرایانه به سطح می‌آید و می‌ترکد و محو می‌شود و بی مهابا آینده در دل گذشته سقوط می‌کند. درست مثلِ اسبی که جنین و جفت‌اش را با کیسه یِ پاره شده به دنبال خود می‌کشد و بی توجه به آن همه خونریزی ، در علفزار مشغول چرا می‌شود. تصویرسازی‌ها حداقلی ست و در زمان‌های مصرف شده پناه گرفته است. تنازع بندها چونان زنجیره‌ای از اتفاقاتِ نیفتاده به غریبگی و تک افتادن کلمات در جملات دامن می‌زند: " در این میان بشکه‌ای که در نزاع روی بدن نمی‌افتد/ ضمایر ، همیشه در گلبرگ‌ها هستن / تا از خود بیرون بیاییم." اینجا نقطه یِ صفر مرزی هر کنش و واکنشی ست و پانتومیم کلمات ، اشارتگر حد اعلای یک بلاغت جسمانیِ انکار شده و نامرئی‌ ست.

امیر قنبری  . منتقد شعر


شعر رهاییست


پروژه‌ی شعر‌‌‌‌ رهاییست

توی شهر سیلویا
شعری از امیر‌ قاضی‌پور

وقتی با خودم قرار گذاشتم در شهرِ سیلویا
بر افتادنِ چشم‌ها و درخت‌ها
تابیده بود بنفش‌ها    و سنگ فرش‌ها سکه‌ای بود
بخارِ سرِ همه از استخوان‌های خشک نبود
بر بندِ رخت آویزان شده/ساعتی بر فراموشی
حکم رانی شاتوت‌ها و تاب‌ها و زن‌ها و دخترا
و سر برداشتن از لبا
سبزتر از بازوهای نه داشته به چیزی سنگین
این-از تو پریدم
در کدام غیبت حاضر
تو ردپای تاریخی
میل به نشستن در یک مکان
مشاهده یِ رسوخِ نیروها
و ردپاهای تاریخ
میل به ناحیه‌ گرایی
همه باید از همه لهجه‌شان بُگریزنند
بزنند به دیواره تاریخ
تمام ناپذیر از دست همه یِ آن شکنجه‌ها
دیواری-چروکی نبود
کافه‌ای بی هوا با مشتریانش در هم نمی‌پیچید
و میل به نشستن در یک مکان



امیر قاضی پور، شاعر و تحلیل‌گر ادبی، خود درباره‌ی چگونه شاعر شدنش می‌گوید: «بیشتر از مدرسه، از کتاب‌ها، شعرها‌، فیلم‌ها و تصاویر آموختم‌. سواد من همین‌قدر است به‌جای دیپلم یا لیسانس.»

او در گفت‌وگو با مجله‌ی «شهرگان» کانادا که او را «شاعر شعرهای سینمایی» نامیده است، اعتراف می‌کند به این‌که بسیاری از جملات در شعرهایش حتی فعل ندارند.

ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺗﺠﺮﺑﯽ، ﻣﺨﺎطب نقش منفعلی را که شاعران موسوم به «ساده‌نویس» برایش تعریف کرده‌اند ندارد، لقمه را به آن شکل حاضر و آماده و جویده شده در دهانش نمی‌گذارند، شعر را صرفا مصرف نمی‌کند، بلکه خود به‌طور فعال در تولید معنا و حتی شعریت بخشیدن به شعر ایفای نقش می‌کند. در واقع، شاعر تجربه‌گرا نه تنها سطح درک شعری مخاطب را دست کم نمی‌گیرد، بلکه او را در تولید شعرهای بسیار از یک تک‌شعر دخالت می‌دهد. جمله‌ها را چنان‌که باید، کامل نمی‌بندد و می‌گذارد که مخاطب، خود قسمت‌های نانوشته‌ی شعرش را بنویسد.
چنان‌که قاضی‌پور نیز در همان مصاحبه می‌گوید: «من نمی‌خواهم در شعر ساختمان بسازم. شعر من یک آیتمش اراده به چیدمان است و با دو آیتم مرتبط می‌شود: فضاهای خالی که دارد و گسستی که ایجاد می‌کنم، این تخریب کلمات ناشی از انحلال است، پیوند و بسط کلمات را شاهد نیستیم... انگار من بخشی از شعرم را نمی‌نویسم. دوست ندارم شعر یکپارچه بنویسم.»

جدای از احترامی که شاعر تجربی برای این «سپیدخوانی» مخاطب قائل است، باید به این ویژگی نیز اشاره کرد که واژگانی که در اغلب اشعار تجربی ﺑــﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌رود، واژگان ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﻳﺎ ﻓﺎﺧﺮﯼ ﻧﻴﺴــﺖ ﺍﻣﺎ ﭼﻴﺪﻣﺎﻥ آنها ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ‌اﻓﺘﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﮐﺮﺩ ﺑﻴﺎﻧﯽ، ﻣﻌﻨﺎﻳﯽ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺷﻌﺮﯼِ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ می‌دهد.

ویدیو بخش‌هایی از فیلم «در شهر سیلویا» را در بر می‌گیرد که شعر قاضی‌پور بر اساس آن نوشته شده است.
https://www.instagram.com/tv/CDwGuj2pHGn/?igshid=1w49fu7i9z91