سه دفتر شعرِ امیر قاضی پور
الیت
جانِ پرندهای از حشرههایِ بلند
واسازیِ هوایِ بیرون از خانه
زیباییِ نقص . نقدی بر شیوه شعر نوشتنِ امیر قاضی پور
و کانال شعر و شعرخو انی در تلگرام:
T.me/ghazipooramir
وقتی تو دو جلسه دو فصل از یک سریال دوازده قسمته بنام فلیبگ ( Fleabag) را دیدم. سریال Fleabag هر قسمتش کمتر از نیمساعته. آدمها مدام خودشونو ابزار میکنند. وجودشونو، نوع زندگیشونو و... تمایلات سکسیشونو تو یک سریال کمدی که کلی خندیدم. بازهم همه چیز به دائو برمیگردد. خودتان را با تمام وجود ابراز کنید.
بازیهایی که دوست دارم:
بازیِ فیبی والر-بریج (Phoebe Waller-Bridge) که علاوه بر بازی در سریال فلیبگ، نویسنده این سریال هم هست. یک بازیگر با جسارت که خودش را سانسور نمیکنه. تجربه زندگی روزمره و سبکِ زندگی در این سریال. هر روز باید سریال خوب دید.
از متنِ فیلم In Front Of Your Face ، ساختهی هونگ سانگ-سو ( Hong sang-soo )
اصول خوبیه: نشاط روح داشتن، غم فردا نخوردن ، به جملهی زندگیها توجه کامل نمودن. شادکامی تعلق نپذیرفتن از هیچ چیز و شگفتی مانوس شدن با حضور همه چیز
شخصیت و روحیه زیبای «ایزابل هوپر» در فیلم «نیازهای مسافر» ، اثر هونگ سانگ سو، فیلمساز اهل کرهجنوبی. در جایی از فیلم « نیازهای مسافر»، دوست ایزابل هوپر، روحیه این زن فرانسوی را اینطور توصیف میکند: «هر روز با این تفکر زندگی میکنه که روزی قراره بمیره ». یادِ یک بخش از اثر لائو زه یعنی« کتاب دائو دِ جینگ» افتادم:
فرزانه تسلیم آن چیزی است که لحظهی حال برای او به ارمغان میآورد.
او میداند که بالاخره خواهد مُرد
و به هیچ چیز وابستگی ندارد
توهمی در ذهنش نیست
و نیز مقاومتی در بدنش نیست.
او دربارهی عملش فکر نمیکند
اعمال او از مرکز وجودش صادر میشوند.
به گذشتهاش نچسبیده،
پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت،
برای خواب آمادهاند.
چیز عجیبی نیست که فیلم نیازهای مسافر ( A Traveler's Needs) با دائو دِ جینگ پیوند دارد. هونگ سانگ سو (Hong sang soo )؛ کسیست که فیلمسازی را تبدیل به زندگی روزمره کرده است. هونگ سانگ سو، دائو دِ جینگِ فیلمسازیاست. دائو چیزی جز تجربه روزمره زندگی نیست. وقتی گرسنهتان شد غذا میخورید وقتی تشنهتان شد آب و نوشیدنی مینوشید و به همین ترتیب زندگی را در لحظه حال میگذرانید. یک جا در فیلم نیازهای مسافر، فکر کردم ایزابل هوپر مُرده است. اما او به خواب رفته بود؛ بعد از یک روز کاری یعنی تدریس زبان فرانسه. پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛ همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت، برای خواب آمادهاند. آقای هونگ سانگ سو و خانم ایزابل هوپر، فیلم شما مرا به وجد و شادی آورد. و این چیز کمی نیست.
عصرِ خلوت در زغالِ انقلاب
کِشتی شکستگانبزرگترین دستاورد انسان، آثارِ هنری، علمی یا فناوری نیست؛ بلکه تشخیص این بدکارکردیِ ذهنی و جنون است. درگذشتهیِ دور، تعداد اندکی توانستند به این تشخیص برسند. مردی به نام سیدارتها که ۲۶۰۰ سال قبل در هندوستان زندگی میکرد، شاید اولین کسی بود که به طرز کاملا شفافی به این تشخیص رسیده بود. سپس، لقب بودا به او داده شد. بودا یعنی « انسانِ بیدار » که در همان زمان، یکی دیگر از معلمان بیدار به انسانیت در چین ظهور کرد. نامش لائو زه( Lao tzu) بود. او آموزههایش را در یکی از بزرگترین کتابهای معنوی که تاکنون نگاشته شده است، به جا گذاشت؛ دائو دِ جینگ ( Tao Te Ching).
متنِ بالا از کتاب « زمینی نو » اثر اکهارت تول با ترجمه « محمدرضا بابامرادی» استخراج شده است. یک انتقاد دوستانه به عنوان یک شاعر از مترجمانِ فارسی آثارِ اکهارت تول یا اکهارت تُله در ایران دارم . مترجم معروف آثارِ اکهارت تول آقای مسیحا برزگر در ترجمه خود از متنِ بالا در کتاب زمینی نو، نام بودا ، لائو زه و کتاب جاودانه دائو دِ جینگ را ترجمه نکرده است! واقعا به چه علت؟ چرا مترجمان ما در ایران، فکر میکنند باید متن را خلاصه کرد و مخاطب ایرانی را در فهم و درک اثر دستکم میگیرند. در حالیکه اثرِ جاودانه دائو دِ جینگ با استقبال مخاطب بارها و بارها با چند ترجمه در ایران منتشر شده است. چرا دائو دِ جینگ و لائو زه باید حذف شود؟ مترجم گرامی آقای مسیحا برزگر نمیدانند اندیشه آموزگارِ معنوی اکهارت تول در گفتار و نوشتههایش از اساس بر مبنای دائو و دائو دِ جینگ است(؟).اکهارت تول بارها در گفتار، نوشتهها و سخنرانیهایش به لائوزه و کتاب دائو دِ جینگ اشاره کرده است. در یکی از سخنرانیهایش اکهارت تول، کتاب دائو دِ جینگ را بر دست گرفته و نزدیک به یک ساعت و نیم، کتاب لائو زه را خوانش و تفسیر میکند. هیچ یک از مترجمان آثار اکهارت تول، کل متن کتابهای او را ترجمه نکردند. بسیاری از اسامی و سطرهای کتابها را حذف کردند. اینها ربطی به سانسور ندارد. ترجمه دلبخواهی! است. در حالیکه اگر مترجمان به عنوان نمونه همین دائو دِ جینگ را حذف نمیکردند، به فهم و درک نوشته اکهارت تول، بیشتر کمک میشد. وقتی مترجمی جوان متولد ۱۳۷۷ بنام « محمدرضا بابامرادی» در ترجمه خود، دائو دِ جینگ را فراموش نمیکند. این انتقاد به معنی این نیست که مترجمان آثار اکهارت تول، تاثیرگذار نبودند. اگر آنها نبودند کتابهای اکهارت: زمینی نو، نیروی حال، سکون سخن میگوید و تمرین نیروی حال هرگز در ایران شناخته نمیشد. اما حذف دلبخواهی متن را نمیشود نادیده گرفت.
راز آرامش در زندگی چیست؟
فرزانه پاسخ داد:
زندگی بسیار ساده است، به آن شرط که شما آن زمان که دراز کشیدهاید فقط دراز کشیده باشید،
و زمانی که راه میروید فقط راه بروید،
زمانی که غذا میخورید فقط غذا بخورید،
و به همین ترتیب نیز همۀ کارهایتان را انجام دهید.
زیرا آن زمان که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که کی بلند شوید،
زمانی که بلند شدید فکر میکنید که بعد آن باید کجا بروید،
زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه بخورید و به همین ترتیب...
فکر و ذهن شما همیشه یک قدم جلوتر از آن لحظهای است که خود شما هستید.
همین باعث میشود که نتوانید از اکنون لذت ببرید.
غافل از اینکه معجزۀ زندگی تنها وقتی اتفاق میافتد که درک کنید بهترین لحظه همین لحظه است.
از درفشِ سپیدِ بیدادگریِ موبدانِ زرتشتی
تا درفشِ سیاهِ تازیان
موبد: تازیان. تازیان.
( سرباز به درون میدود)
سرباز: تیغ بکشید. نیزه بردارید. زوبینها. تبیرهها.
سردار: جمله بیهوده. بهمرگ نماز برید که اینک بر در ایستاده است. بیشماره، چون ریگهای بیابان که در توفان میپراکند و چشم گیتی را تیره میکند!
زن: آری، اینک داوران اصلی از راه میرسند. شما را که درفش سپید بود این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد.
- در انتهای مرگ یزدگرد . اثر بهرام بیضائی
مرگ یزدگرد را اگر از نگاهِ عاطفی به ایران نگاه کنیم، در جایی که آخوندهای زرتشتی( موبدان)، عملکردِ سختگیرانهای داشتند. مانیِ پیامبر و شاعر را کُشتند. مانی که میگفت: گفتار من خونی جاری نمیکند، دستان من هیچ شمشیری را لمس[ تبرک] نخواهد کرد نه حتا ...کارد قربانی کنندگان، و نه هیزم هیزم شکنان را!
در جایی، شاهپور(شاه ایران) و برخی پادشاهان در دوره ساسانی رواداری و تساهل نشان دادند. اما این رواداری همیشگی نبود برای سایرِ ادیان و تفکرات. مقایسه کنید با نمایشنامه "پروین دختر ساسان " اثر صادق هدایت که در آنجا هدایت، پراکندگیِ مذهبی بواسطه ادیانی مثلِ مانویت را عاملِ تسلط اعراب بر ایران میداند و حرفی از دیکتاتوری که علت ویرانی ایران زمین است نمیزند. هنوز لحظه حال است، وقتی فریدون رهنما در فیلم پسر ایران از مادرش بی اطلاع است، آورده است: آیین این سرزمین همیشه خودکامگی بوده و هست. همین بود که کشورت را به نابودی کشاند.
اگر او خود را میستاید، من او را خوار میدارم
اگر او خود را خوار میدارد، من او را میستایم.
و همچنان او را به تناقض میاندازم
تا وقتی بفهمد
که او هیولایی است که از دایرهی سراسر فهم بر میگذرد.
پس انسان چه موجود عجیبالخلقهای است! چه تازه، چه دیوآسا، چه آشوبناک، چه متناقضنما، چه شگفتانگیز! قاضی همه چیز، کرم خاکی نحیف، گنجینهی حقایق، چالهی هرز شک و خطا، شکوه و زبالهی کائنات!
چه کسی چنین گوریدگی را از هم خواهد گشود؟ این بیگمان فراتر از جزماندیشی و شکآوری است، برتر از هر فلسفهی انسانی...
طبیعت [برای اعتماد بخشیدن به ما] بر شکاکان و افلاطونیان خط بطلان میکشد، و عقل [برای آن که نشان دهد هیچ چیز یقین نیست] جزمیان را لعن میکند. در این میان چه بر تو خواهد رفت ای انسان که به جستوجوی کشف سرنوشت واقعی خود از رهگذر عقل طبیعی برآمدهای؟ تو نمیتوانی پرهیخت از این سه فرقه، همچنان که در هیچیک از این فِرَق بقایی نداری.
پس بدان ای مغرور که خود چه متناقضنمایی هستی. فروتن باش بیعقل عاجز!
خاموش باش ای طبیعت نحیف!
یادآوری از کتاب : پاسکال
نوشته: بن راجرز
مترجم: اکبر معصومبیگی
چاپ یکم : نشر آگه
همهیِ صبحهایِ جهان سقوطِ معانی
از لبههایِ رودخانه
این تا تو روز.
به نامِ یک روشن
مثلِ خودم.
این تا تو را نداشت
وقتی که نه پاک میشوم...
بعدازظهرِ ششم بهمن۱۴۰۳، بینِ ساعت چهار تا هشت شب از زورِ خستگی به خواب رفتم. منی که حتا در خواب هم بیدار هستم. فکر کردم ساعت خواب است. و الان باید دو سه بامداد باشد. پدرم داشت در اتاقِ بغلی تلویزیون میدید. زمان یک چیزِ جعلی نیست؟ فراتر از اوقاتی که برای کارهایمان برنامه داریم. احساسِ فراموشی پیدا کردم بینِ ساعت چهار تا هشت شبِ ششم بهمن.
در حالِ دیدنِ فصل دوم سریال جداسازی ( Severance) هستم. با فراموشی به دنیا میآییم و با فراموشی از دنیا میرویم. تمامِ زمانهایِ جعلی. دائو پشتیبان من است.
گاهی دوست دارم رمانهای عامهپسند بخوانم. بعد از خواندنِ شاهکارِ « مردی که خواب است» رفتم سراغِ رمان «استخوانهای دوست داشتنی» اثر آلیس سبالد (Alice Sebold). تا تغییر ذائقه بدم. از یک اثرِ پُرتکلف به یک اثرِ ساده و روان. ابتدا فیلم استخوانهای دوست داشتنی ( Lovley Bones) را دیدم و بعد از سالها رمانی که از آن فیلم اقتباس شده را بصورت کتاب الکترونیکی میخوانم. بنظرم بیشتر از فیلم، این رمان مناسب برای یک مینیسریال پنج شش قسمتیه. چون تو فیلم، خیلی از لحظات عاطفی ، کودکانه و انسانیِ رمان استخوانهای دوست داشتنی نیست. تو ایران، تعریف ما از عامهپسند کارهای مبتذل و سطحیست که تعریف درستی نیست. پاورقینویسی و سطحینویسی ربطی به عامه پسند بودن نداره. عامه پسندها در ادبیات و هنر، به هیچ وجه سطحی نیستند. مثلِ آب روان میمونه. جاری هستند مثلِ استخوانهای دوست داشتنی.
زیباست. وقتی ویم وندرس در «فیلم پاریس تگزاس»، از بیگانگیِ انسانِ معاصر میرسه به یگانگی با کلِ هستی در فیلم « Perfect Days ». رستاخیزِ بزرگ به این میگن. من و ایگویی که محو میشه.
از رو رنج گران میبریم که ما را خودی است.
اگر ما را «خود» نباشد، رنجمان از چه باشد؟
اگر با جهان یگانه شویم
پس آن گاه جهان در ما باشد.
اگر جهان را دوست بداریم هم بدانگونه که خود را
پس آن گاه جهان فقط در خود ما باشد
یک شعر یک خوانش
شعری از امیر قاضیپور ✔️
۱. "می کشیم
و می کشند
و خواهند کشت
و خواهیم کشت
تا کی
ویدئو : پسر ایران از مادرش بی اطلاع است
از فریدون رهنِما و با صداى فریدون رهنِما
۲. مانی شاعر : گفتار من خونی جاری نمیکند،
دستان من هیچ شمشیری را لمس[ تبرک] نخواهد کرد نه حتا ...کارد قربانی کنندگان، و نه هیزم هیزم شکنان را
بیرون میروی در خیابانهای روشنِ روشن پرسه میزنی. بالا میروی به اتاقت، لُخت میشوی، به درونِ ملافهها میسُری، چراغ را خاموش میکنی، چشم هم میگذاری. ساعتی است که زنانِ زود رَخت کندۀ رویا دورت جمع میشوند، ساعتی است که منگِ کتابهایی هستی که صد بار خواندهای، ساعتی که صد بار چرخواچرخ میزنی بییافتنِ خواب.
مردی که خواب است ( The Man Who Sleeps)
ژرژ پرک ( Georges Perec)
فارسی یِ: ناصر نبوی
خوابم نمیبره. از این تصاویرِ آدمهای سیگاری بدم میآد. بعد از درگذشت دیوید لینچِ فیلمساز- که علتش چند دهه سیگار کشیدن اوست، باز هم اینترنت پُر شد از تصاویرِ David Lynch با سیگار! ... بابا جان! لینچ بر اثر چند دهه سیگار کشیدن جانش را از دست داد. بازم تصویر سیگار کشیدن او را به اشتراک میگذاری!
چطور آدم باید بفهمه مصرف الکل و مشروبات الکلی و سیگار مضره. به خودت فقط آسیب نمیزنی به میلیونها نفر هم آسیب میزنی.
درگذشت دیوید لینچ
و سریال-فیلم Twin Peaks :
ما فقط رویا و رویا و رویا داریم
■ و اگر سینما ساخته نشده تا رویاها و هر آنچه را که در زندگی آگاهانه شبیه به رویاهاست ترجمه کند، پس اصلن سینمایی وجود ندارد. - آنتونن آرتو
■ استفان دُلُرم: توئین پیکس ، که به اتفاق آرا بر صدر فهرست ده فیلم برتر سالِ ما نشست، مهمترین اتفاق این دهه است. و چهبسا جای فصلهای اولیه توئین پیکس و مالهالند درایو را هم در قلبها بگیرد. حاصل جدّوجهد فراانسانیِ دیوید لینچ «یک فیلمِ» هجده ساعته است، بهگفتهی خودش، یک فیلم تکّهتکّه شده در اجزای مختلف که ظاهر یک سریالِ چندین قسمته را به خود میگیرد. فارغ از سریال یا فیلم بودنش، جهشی که توئین پیکس سبب میشود میتواند این باشد که سالن خانه را تبدیل کند به سالن سینما، که ما را پرتاب کند به فضای سکوت، و اینکه دخمهای دور ما حفر کند. حتی با دیدنش روی لپتاپ هم بمب اتمیِ قسمت هشتم همه چیز را به درون خود میکشد.
■ دیوید لینچ: دلم میخواهد وقتی فیلمی را میبینم شاهد یک رویا باشم. مثلن "هشت و نیم" یا بقیه فیلمها ( لولیتای کوبریک ، سانست بولوار بیلی وایلدر ، ساعت گرگ و میش برگمان ) را میبینم باعث میشود تا یک ماه در رویا فرو روم. چیزی انتزاعی در آنها وجود دارد که روحم را مضطرب میکند. چیزی میان خطوط وجود دارد که فیلم میتواند با زبان خودش بگوید... زبانی که میتواند چیزهایی را بگوید که به کلام در نمیآید.
رود و رودخانه
منبعِ الهام در آثارِ ادبی و هنری
■ یک : رود همه چیز میداند
و انسان همه چیز را میتواند از رود بیاموزد
هر لحظه از رود چیزی میآموخت. بیش از همه گوش دادن را از رود آموخت . گوش سپردن با دلی آرام و با روحی جویا و گشوده ، بیشور و شتاب ، بیآرزو و یا داوری و بیعقیدهای از خود .
سیدارتها . اثر : هرمان هسه
فارسیی : سروش حبیبی
■ دو : رهایی در آب
شعری از امیر قاضی پور
یک گام / " آبِ رودخانه از سد میگذرد "
قطره قطران
سدِ آب تمامِ رودخانه را تَه میگیرد
سُرسُره میخورم از آب
به رویِ سیروان رها میشود
گاه آب با پلک زدن به ستوه میآید
شُرشُره آب میریزد تویِ دامنِ دخترِ کوه
آب ... جمع شدن
فریادهایی که در گرما چون آب - جمع شدن
ابری شونده
با حقیقت / و آب / پوشیدن
از سودایِ طنین / و داد
قانون " آهسته " از زمان نما
ای جامِ تاریکِ انگشتانِ باز
سکونِ شب
سکونِ آب
ناخنِ کیست که میریزد
رویاىِ آب
ای جامهایی که در فضا وجود دارد
■ سه : رودخانه فیلم ژان رنوار
«رودخانه در حرکت است مانند جهان اطراف ما،
رودخانه بزرگ و کل دنیا و هر چیزی که درون آن است،
خورشید در تعقیب روز، همانطور که شب در تعقیب ماه و ستارگان،
از غروب تا شامگاهان از سحرگاه تا ظهر،
روزها به پایان میرسند و ما به پایانمان نزدیک میشویم...».
رودخانه، ژان رنوار، 1951
درباره شوق فراوان رِنوار به آب روان بسیار سخن گفته شده است، اما این شوق نقطه مشترک همه فیلمسازان مکتب فرانسوی بود (هرچند رنوار به آن بُعد تازهای بخشید). در مکتب فرانسوی، گاه این شوق به رود و مسیر آن است، گاه به آبراهه، بَلمَ ها و آب بندیهای آن، گاهی هم به دریا، مرز آن با خشکی، و در نهایت بندر و فانوس دریایی همچون چیزی نورانی که در شب میتابد. اگر ایده یک دوربین منفعل به ذهن این فیلمسازان میرسید حتماً آنرا کنار آب روان بر پا میکردند. - ژیل دلوز، سینما یک
سلسله مراتب بدون سلسله مراتب
ترجیح بدون ترجیح
هر وقت بخودم میگم دیگه کتاب جدیدی نمیخرم، کتابی مثل مردی که خواب است اثر ژرژ پرک درگیرم میکنه و باهام پیوند داره.
ما فقط کتابهایی نداریم برای گذاشتن لای کتابهای دیگر
معرفی کتاب مردی که خواب است
روزی پاسکال گفته بود «آیا آدمی میتواند پانزده دقیقه در اتاقی بنشیند و هیچ کاری نکند؟» نه اینکه در جهان و زمانهی هیاهو، سختترین کار ممکن، ایستادن بر سکون مدام و بیوقفهی کاریست که فقط آدمیست با ذهن و بدنش. این اما یک انتخاب است، انتخاب نشستن، راه رفتن، ایستادن و خوابیدن، برای انجماد خود و طرد دیگری/ دیگران! «مردی که خواب است» ژرژ پرک، شرح، توضیح و توصیف چنین وضعیتیست؛ مردی که روزی به ناگه دیگر هیچکاری نمیکند، جز تلاش برای فهم اجزای مهم «هیچ کاری نکردن»، از جمله چرایی فاصلهی میان چشمها و ابروها، سنگینی سرش، شش جوراب راکد در تشت آب، کرختی پاها، سیگار نصفهی خاموش شده در زیرسیگاری، و البته کشف این نکته که «دلت نمیخواهد کسی را ببینی، حرف بزنی، فکر کنی، بیرون بروی، تکان بخوری.» این نوعی پشت کردن به همهچیز و ایستادن بر سر رادیکالترین کنش انسانیست، در دورانی که از تو میخواهد چنان باشی که خودت و جهان بیهیچ پذیرشی ازهم دور شوید! کتاب مردی که خواب است، رمان درک امکانیت با هیچکس نبودن ازجمله با خود نبودن است؛ امتحان ندادن، کلاس نرفتن، معاشرت نکردن، بیمکالمه، بی لمس، بی پرسش، بی پاسخ و ... «در گذر ساعتها و روزها و هفتهها و فصلها از همهچیز دل میکنی، از همهچیز میبری. گاهی بفهمینفهمی با نوعی مستی درمییابی که آزادی و بار هیچچیز نه خوشایندت است و نه ناخوشایندت.»
درباره ژرژ پرک
ژرژ پرک (به فرانسوی: Georges Perec) (زادهٔ ۷ مارس ۱۹۳۶ در پاریس – درگذشتهٔ ۳ مارس ۱۹۸۲ در ایوری سور سن) رماننویس و فیلمساز معاصر فرانسوی است. پرک عضو انجمن ادبی اولیپو بود.
ترجمۀ پیش رو گام تازهای است در جهت شناساندن پرک به مخاطبان فارسیزبان.
مردی که خواب است | ژرژ پرک | ترجمۀ ناصر نبوی | نشرنو، چاپ سوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۱۲۷ صفحه. ۱۵۰ هزار تومان
دموکراسی یعنی این. مردم یک شهرک در تهران، وقتی میبینند شهرداری تهران در عینِ بیمسئولیتی و بیکفایتی، کارهای خدمات شهری مثل جمعآوریِ زباله را به مدت ۳ سال! انجام نمیدهند، خود مردم شهرک دست به کار میشن و شهرک را از تعفن و کثافت نجات میدهند. تو یک منطقه کوچک دموکراسی درست میشه.
خبرِ تکمیلی و اختصاصی از "روزنامه پیام ما " :
شهرداری تهران از سه سال پیش تاکنون به شهرک دانشگاه خدمات نداده/ اهالی یک هزار کامیون زباله از شهرک خارج کردهاند/ در زمان بازدید از شهرک، حدود ۱۲ روز بود که چاه فاضلاب بالا زده بود.
گزارش میدانی پیام ما از سه سال بیتوجهی شهرداری تهران به شهرک دانشگاه که باعث شده اهالی بهشکل خودگران زبالههایشان را پاکسازی کنند و سیستم مالی شفاف و گزارش عملکرد داوطلبانه راه بیندازند.
داستان «خودگردانی شورایی» یک شهرک| ستاره حجتی - فرداد احمدی |
شهرداری تهران چندسالی است که به اهالی شهرک دانشگاه در غرب تهران خدمات ارائه نمیدهد. اهالی میگویند شهرداری طرح نوسازی شهرک دارد و اهالی به آن رضایت ندارند. سه سال از آخرینباری که شهرداری محوطه و خیابانها را پاکسازی کرده، گذشته است و حالا ۱۰۳ روز است که جمعی از اهالی خودشان دستبهکار شده و ۹۰ درصد شهرک را پاکسازی کردهاند؛ تاکنون یکهزار کامیون زباله از شهرک خارج شده است. چاه آب مخصوص آبیاری فضای سبز شهرک مسدود شده و مسیر آب بهسمت خارج از شهرک هدایت شده است. خرید منبع آب و پرکردن آن از سوی اهالی راهحل جایگزین کمبود آب برای فضای سبز است.
اهالی میگویند از تلاش برای محیط آرام زندگیشان خسته نخواهند شد و به تبدیل کردن شهرک آرام و خلوت شهرک دانشگاه به مکانی پرازدحام رضایت نخواهد داد. تشکل کوچک «همیاران فضای سبز شهرک دانشگاه» حالا شکل و شمایل کار خود را پیدا کرده است و با حمایت شبکهای متشکل از صدها عضو کار میکند و بعد ۱۰۳ روز تلاش که از جمعآوری زباله شروع شد، حالا به ساختاری شفاف در امور مالی داوطلبانه و گزارش عملکرد هم رسیده است. مثل هر رویداد مشارکتی دیگر در حوزه محیطزیست، نقش پررنگ زنان در پاکسازی محیط زندگی مردم شهرک دانشگاه مشهود است.
مخلوقِ زیبا Audrey Hepburn در فیلم داستانِ راهبه. این سکوت راهبهها زیباست. جایی که فقط به ضرورت حرف میزنند و خاموش هستند. تا جایی که بشه حرف نمیزنند با ایما و اشاره کار میکنند. اگر سکوت انتخابی باشه عالی نیست؟ تمام حرفهای زائد تمام لفاظیها از بین میرود. حتا در سروصدا هم سکوت و وقفه هست بین صداهای محیط و صدای انسانها. سکوتِ ساموئل بکت، وقتی ازش مصاحبه خواستند و او زمانی قبول کرد که هیچ نگه و تمام مصاحبه بدونِ هیچ گفتهای فقط تصویر بود. صفحات سفید. کدام جنبش؟
جنبشی که عینِ سکوت است.
امیر قاضیپور:
تقدیم به چشمه رها شده یِ تو!
- - - - - - -
چشمه رها شده
اتصالها که یکی شود برای هر اتصال
وقتی جدا میشویم برای بخشیدن
نگاه کن هرگز فکر نمیکردی به جنونهایی که یکی نشود
یکی نشود!
دعوت همه دیالوگهایی که باید سرنگون شون
چشمهایی که هیچ وقت نشد!
از نیمه افتادن و نگاه کردن . نگاه نمیکردی وقتی که
هر کسی زیرِ سرِ جنون
دعوت همه یِ آدمها ورایِ
هیچ وقت نشد
چَشمِ رهاشده
همیشه شکایت میکنیم که همه چیز تکراریه. فهمیدنِ مفهوم تکرار خودِ زندگیه. مثلِ زندگی روزانه که آنقدر تکرار میشه تا "دائو دِ جینگ " درست کنه و راه را پیدا کنیم. مثلِ فیلمهای برادران زورکر ( Ramon & silvan Zurcher) و همین فیلم جدیدشان " گنجشک در دودکش ". برادران زورکر با ساختنِ فیلم گنجشک در دودکش، سهگانه خود را کامل کردند. چقدر فوقالعادست که اول فیلم گربه کوچک عجیب ( Strange Little Cat )و بعد فیلم دختر و عنکبوت ( The Girl And The Spider ) را ببینی و سرآخر برسی به فیلم گنجشک در دودکش ( Sparrow in the Chimney). چه زندگیهایی تصویر شد. چه حسادتها و نفرتها و روابطی ترسیم شد در این شعرهای سینمایی. و طنینِ رحمت (Grace) در فیلمهای گنجشک در دودکش و دختر و عنکبوت از برادران زورکر.
همه چیز را باید یاد بگیری، هر آنچه را که نمیشود آموخت: تنهایی و بیاعتنایی و شکیبایی و سکوت.
جملات بالا از کتاب مردی که خواب است ( The Man Who Sleeps ) اثر ژرژ پرک (Georges Perec) است که با ترجمه ناصر نبوی از طرف " نشر نو " در ایران منتشر شده است. از سالها قبل منتظرِ ترجمه فارسی این رمانِ خاص بودم. خودمو در پیوند با این شاهکارِ ژرژ پرک میدیدم. داستانِ شاعرانهای که ابتدا فیلم اقتباس شده از آنرا با همان نام " Un homme qui dort " دیدم. یک فیلم-شعر با حال و هوایِ کافکایی. فیلم مردی که خواب است را برنار کوئیزان ( Bernard Queysanne) با همکاری ژرژ پرک کارگردانی کردند. و حالا در ابتدای سال ۲۰۲۵ چه Surprise عالی. در حالِ خواندنِ کتاب مردی که خواب است هستم.
شعری از امیر قاضیپور ✔️
وقتی درخت با بی گانگی دست دراز میکند
تصاویری در حالِ عبور
گاهی مسیری که یک نفر طی میکند میتواند ماکتِ حرکتِ گروهِ بزرگتر از مردم باشد
اگر در فضایِ بسته کار کنم حقِ انتخاب ندارم
بازوهایم بیش از پیش زنانه شده است
بالشتهایِ افتاده به سقف از بزرگتر شدنِ سینهها
از بزرگتر شدنِ پلها، قایقها و خاکریزها
یک شبِ زمستانی رودخانه برای حفاظت از مکانهایِ در حالِ ریزش
درخت باز شده است/ we are open / بالشتهایِ افتاده به سقف
از بزرگتر شدنِ سینهها
....................
زمستان و سال نو
و هشت هایکوی ژاپنی
از شاعر ژاپنی: ماسائوکا شیکی
ترجمه: ع.پاشایی
۱
سال شروع میشود
در روزِ سالِ نو
زندگی ما حالاست
۲
ستارهها ناپدید شدند
و بعد ـــــ
مِهِ پنجرنگ سال نو
۳
در شکوفههای پراکنده
بودا و آیین بودا
ناشناخته
۴
آسمان نزدیک میشود
یک چنین غروب درخشان
نوروز
۵
نوروز
آمده است ـــــ
خیابانهای خلوت
۶
هیزم میشکند
خواهرم به تنهایی ـــــ
برای زمستان آماده میشود
۷
پشت محلِ
درختهای زمستان
غروبِ آتشین
۸
کاملیای زمستان
ای کاش میتوانستم پیشکش کنم آن را
به بودای دودگرفته
۱
آیا آن لرزه
جهان را تکان میدهد و از نو شکل میدهد آن را؟
اولین روز سال
۲
روز سال نو ـــــ
ما نیز جزئی از این
جهان شکوفای مردانیم.
۳
روز سال نو ـــــ
در بالاترین مرتبه قرار گرفته
آن آسمان لاجوردی
کوبایاشی ایسا
فارسیی : ع.پاشایی
شعری از امیر قاضیپور
تکان میدهد و تو را در خود عوض میکند
وزنهایِ آبهایِ آزاد
روشنیِ آب ، مثالِ تُفی سفید
وَق زده به عطرش
تیغها که بر بستر ماسههای این بدن مینشیند
یک دلفین نفس میزند، میبوسد
به نشانه استمنا،خودش را درونِ خودش
با حسِ لَزِج از آبیِ خلیج
مثلِ گوشت ولو شده
لَخ در آبهایِ آزاد
صابون،آبی مینوشد
هیچ چیز از زندگی نمیدانم مگر از طریق سینما
سال ۲۰۲۴، در حالِ اتمام است. بهترین فیلمها شاید عنوانِ مناسبی نباشد. لیست من از فیلمهایی که در سال ۲۰۲۴ دوست داشتم و دارم. فیلمهایی که مثلِ دو فیلمِ "هونگ سانگ سو "، چندبار میتوانم این آثار را ببینم. اگر سینما هنر است، فیلمها را بیش از یکبار میتوان دید. دانهیِ انجیر معابد را فقط به جهت سیاسی و نگاهِ زن-آزادیخواهانهاش در لیستم نگذاشتم. دانهی انجیر معابد به لحاظ سینماتوگرافی واجد ارزش است. سینماحقیقت است دانهی انجیر معابد.
این فیلمها :
۱. دانهی انجیر معابد/ The Seed of the Sacred ساخته محمد رسولاف
۲. من این جا نیستم / It's Not Me ساخته Carax
۳. گنجشک در دودکش/ The Sparrow in the Chimney ساخته ریمون زورکر
۴. سه دختر او / His Three Daughter ساخته Jacobs
۵. کیک محبوب من/ My Favorite Cake ساخته بهتاش صناعیها و مریم مقدم
۶.نیازهای یک مسافر / A Traveler’s Needs ساخته هونگ سانگ سو
۷.در کنار رود / By The Strem ساخته هونگ سانگ سو
۸.منطقه مورد علاقه / The Zone of Interest ساخته Glazer
۹. فیلم My Old Ass ساخته Megan Park
۱۰. شیطان وجود ندارد/ Evil Does Not Exist ساخته Hamaguchi
و ...جانور / The Beast ساخته برتران بونلو
این عکس کودکی من با موهای فرفری در محله شاپور تهران در کوچه وزیر نظام است. میدانم دائو پشتیبانِ من است. در همین لحظه حال دوست دارم زنان و دختران و البته مردان در میهنم آزاد باشند. مثلِ پوشش اختیاریِ زنان و دختران. کسی جای کسی را تنگ نکرده.
یک شعر از "رابیندرانات تاگور "، در روز تولدم شش دی در این پُست.
شعری از تاگور
با ترجمه ع.پاشایی
از آن لحظهیی که اولینبار از آستانهی این زندگی گذشتم آگاه نبودم.
چه بود نیرویی که مرا در این سرِّ عظیم شکوفاند، مثلِ غنچهیی در نیمشب جنگل!
وقتی که صبح به نور نگاه کردم لحظهیی احساس کردم که در این جهان بیگانه نیستم،
آن «دریافتنیِ» بینام و نشان به شکل مادرم مرا در آغوش گرفته بود.
همین طور در مرگ همان ناشناس مثل آشنای دیرین من پیدا خواهد شد؛
و من چون این زندگی را دوست دارم،
میدانم که مرگ را هم دوست خواهم داشت.
نوزاد موقعی که مادر او را از پستان راستش دور کند فریاد میکشد و لحظهی بعد در پستان چپش آرام میگیرد.
یک تصویر از" ژاله علو " در سریال " روزی روزگاری " یادم هست. جایی که رئیسِ راهزنان با بازیِ خسرو شکیبایی را مجروح پیدا میکند، بجای مجازات کردنش، به راهزن پناه میده و مداواش میکنه، برایش همسر پیدا میکنه و بخشی از خانوادش میشه. راهزن و غارتگر را دگرگون میکنه. جایی که مجازات نبود و همش اصلاح بود.
اعتراضِ "ژاله علو " یادمان هست که میگفت: عکس من را از دیوارنگاره میدان ولیعصر بردارید. بغضی در گلو داریم و سوگوار فرزندان این آب و خاک هستیم.