«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

اگر او خود را خوار می‌دارد، من او را می‌ستایم


اگر او خود را می‌ستاید، من او را خوار می‌دارم
اگر او خود را خوار می‌دارد، من او را می‌ستایم.
و هم‌چنان او را به تناقض می‌اندازم
تا وقتی بفهمد
که او هیولایی است که از دایره‌ی سراسر فهم بر می‌گذرد.








پس انسان چه موجود عجیب‌الخلقه‌ای است! چه تازه، چه دیوآسا، چه آشوب‌ناک، چه متناقض‌نما، چه شگفت‌انگیز! قاضی همه چیز، کرم خاکی نحیف، گنجینه‌ی حقایق، چاله‌ی هرز شک و خطا، شکوه و زباله‌ی‌ کائنات!
چه کسی چنین گوریدگی را از هم خواهد گشود؟ این بی‌گمان فراتر از جزم‌اندیشی و شک‌آوری است، برتر از هر فلسفه‌ی انسانی...
طبیعت [برای اعتماد بخشیدن به ما] بر شکاکان و افلاطونیان خط بطلان می‌کشد، و عقل [برای آن که نشان دهد هیچ چیز یقین نیست] جزمیان را لعن می‌کند. در این میان چه بر تو خواهد رفت ای انسان که به جست‌‌وجوی کشف سرنوشت واقعی خود از رهگذر عقل طبیعی برآمده‌ای؟ تو نمی‌توانی پرهیخت از این سه فرقه، هم‌چنان که در هیچ‌یک از این فِرَق بقایی نداری.
پس بدان ای مغرور که خود چه متناقض‌نمایی هستی. فروتن باش بی‌عقل عاجز!
خاموش باش ای طبیعت نحیف!





یادآوری از کتاب : پاسکال
نوشته: بن راجرز
مترجم: اکبر معصوم‌بیگی
چاپ یکم : نشر آگه

شعر عاملِ نجات و رستگاری



۱. والاس استیونس ( شاعر) : تصور یا ایده‌ی خدا اصلی‌ترین و معظم‌ترین ایده یِ شعری در جهان است و همواره نیز چنین بوده است.
پس از رها ساختن و ترک باور به خدا ، شعر همان ذات یا جوهری است که به منزله یِ عامل نجات و رستگاری زندگی جای آن را می‌گیرد .

۲. بلز پاسکال ( فیلسوف آستانه‌نشین) : تنها خداوند سعادت واقعی انسان است، و از آن‌جا که انسان او را رها نموده این واقعیت غریب حاصل شده که هیچ چیز در طبیعت نمی‌تواند جای او را [در وجود انسان] پر کند: ستارگان، آسمان، زمین، عناصر، گیاهان، کلم، تره فرنگی، حیوانات، حشرات، گوساله، مار، تب، طاعون، جنگ، زن، گناه، زنا. از آن هنگام که آدمی سعادت واقعی خویش را از دست داد، دیگر نمی‌تواند آن را در چیزی بیابد، حتی در از بین بردن خویش که کاملا در تضاد با خداوند خرد و طبیعت است.



پُر نشدن جای خدا


تنها خداوند سعادت واقعی انسان است، و از آن‌جا که انسان او را رها نموده این واقعیت غریب حاصل شده که هیچ چیز در طبیعت نمی‌تواند جای او را [در وجود انسان] پر کند: ستارگان، آسمان، زمین، عناصر، گیاهان، کلم، تره فرنگی، حیوانات، حشرات، گوساله، مار، تب، طاعون، جنگ، زن، گناه، زنا. از آن هنگام که آدمی سعادت واقعی خویش را از دست داد، دیگر نمی‌تواند آن را در چیزی بیابد، حتی در از بین بردن خویش که کاملا در تضاد با خداوند خرد و طبیعت است.


بلز پاسکال ( Blaise Pascal)





مدام‌ پایین‌تر و مدام بالاتر



اگر خود را تجلیل کند من‌ تحقیرش می‌کنم. اگر خود را تحقیر کند من تجلیلش می‌کنم. آن‌قدر با او ضدیت می‌کنم تا سرانجام دریابد که عجیب‌الخلقه‌ای است ورای هرگونه ادراک.




بلز پاسکال
فهم ماوراء الطبیعه
برآوردهای خودمان: مدام‌ پایین‌تر و مدام بالاتر . هر‌ دو
فارسی‌ی : رضا رضایی