عصرِ خلوت در زغالِ انقلاب
کِشتی شکستگان
از تنِ اوست
جانش را در فاصله میدید
شاخه یِ به هم پشت
طرحِ لبخند افتاده رویِ خاک
اگر شبهایِ آخر
با صدایِ نزدیک
نزدیک در میانِ سنگهایِ پاره
- - -
امیر قاضی پور
■ سیمون ویِ عارفمسلک به دوستی در قارهای دیگر نوشت «بیا به این فاصله عشق بورزیم، فاصلهای که به تماموکمال در تاروپود دوستی تنیده، چراکه آنهایی که یکدیگر را دوست ندارند فاصلهای بینشان نیست.»
از تنِ اوست
جانش را در فاصله میدیدما کاملاً میدانیم که آن نیکی که در حال حاضر داریم، بهصورت ثروت، قدرت، اعتبار و منزلت، دوستان، عشق کسانی که دوستشان داریم، آسایش کسانی که دوستشان داریم، و غیره، کفایت نمیکند؛ اما فکر میکنیم روزی که کمی بیشتر نصیبمان بشود راضی خواهیم شد. از این رو به این نکته پی میبریم که داریم به خودمان دروغ میگوییم. اگر واقعاً لحظهای تأمل کنیم، میدانیم که کاذب است... کافی است تصور کنیم که همهی امیال ما ارضا شده باشد؛ بعد از مدتی باز ناراضی میشویم. چیزهای دیگری میخواهیم اما چون نمیدانیم چه میخواهیم احساس بدبختی میکنیم.
کاری که همه میتوانند بکنند این است که توجه خود را به این حقیقت معطوف کنند. - سیمون وِی
از کتاب «سه آستانهنشین»
دایا جینیس الن
ترجمهی رضا رضایی