«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

«من تو او مرد او زن »

شعر، نیروی حال ، دائو دِ جینگ، سکون و... سکوت

نگاهی به جهانِ شعر و سینمایِ فریدون رهنما


روزی که همه ببینند همه شاعر خواهند شد

شاعری چیست؟ بقول گرترود استاین، شاعری عبارت است از یک فرهنگ لغت و چیزهایی که دیده‌ایم . فریدون رهنما اعتقاد دارد روزی که همه ببینند همه شاعر خواهند شد ‌. شعر محدود به نوشتن بر روی کاغذ نیست .

وقتی مستند " تخت جمشید " اثر فریدون رهنما را می‌بینیم، صرفن یک اثرِ گزارش گرانه‌ی معمولی نیست. عناصر صدا و حرکت دوربین، با استفاده از شاعرانگی و تفکر تاریخی و زیباشناسی مدرن ، فیلم را تا سرحد یک اثر استعاری بالا می‌برد . در حقیقت، خونِ شعر به تعبیر نصیب نصیبی در کار رهنما وجود دارد. از ناحیه دیدن . از یک اثرِ محیطی مثلِ تخت جمشید، شعوری دیگر طلب می‌کند . کاربردِ حرکت دوربین، از گزارش ساده فراتر می‌رود . دیدنِ شعر چیزها . برای فرار از یک گزارش ساده ، رهنما در مستند تخت جمشید، شعری با تفکر تاریخیِ مدرن می‌سازد. همه چیز را در شعر به دیدن فرا می‌خواند . از گیاهانِ تخت جمشید و کسانی که دهه ها پیش در آنجا بودند، از امکانات سوبژکتیو به وسیله کاربردِ عالی صدا و حرکتِ دوربین، یک شعرِ سینماییِ ناب می‌سازد. جالب است که از طریق صدا ، می‌توانیم در مستند تخت جمشید، تصاویر را مجسم کنیم. القای جنگ‌ها از طریق کاربرد عالی صدا . و موسیقی کاملن فضاساز است . با یک تدوین حساب شده، در جنبه بصری فیلم تخت جمشید ، در اولین نماها، با قطع سریع سنگ ، تخته سنگ و ستونهای تراشیده، می‌کوشد با تصاویر، روند ساختن کاخ را تصویر کند .
رهنما در رساله سینمایی‌اش در جایی نوشته است: اگر " پل ورلن " ( شاعر نامدار فرانسوی) زنده بود چه بسا فیلم "باران" اثر " ژوریس ایونس " را از آفریده‌های خود می‌دانست . در واقع شاعر همان فیلمساز است. این نگاه رهنما، "دیدنِ شعر چیزها " در شعرِ سینماییِ ژوریس ایونس است . در مستند کوتاه و صامت " باران " ، تمامِ بارانهای ممکن را فیلمساز در این جا همان شاعر تصویر کرده است . بجای گفتن از باران ، تمام تصاویر باران بدون جلوه گری ، خالص و ناب ، نمایش داده می‌شود . شعر همان چیزهایی است که می‌بینیم. چیزهای به ظاهر ساده که دیگران ندیده‌اند و در اینجا فیلمساز-شاعر آنرا دیده است. اگر دیگران هم می‌دیدند ، شاعر می‌شدند . ژوریس ایونس، چشمی برای دیدن قرار داده است . شعرِ سینمایی، در واقع ، دعوت به دیدن است . ما در اغلب فیلمها، به خواندن و شنیدنِ دیالوگ‌ها می‌نشینیم. در حالیکه، فیلمها را باید دید . فیلمنامه مهم است . اما تصاویر است که نوشتار و گفتار را منعکس می‌کند . البته با کلمات و صداها، تصاویر بیان می‌شود. ‌
در شعرِ سینمایی، یک نوع آمادگی و درک همیشه وجود دارد . جایی در فیلم بلند " سیاوش در تخت جمشید " که یک فیلم سیاه و سفید است، برای ثانیه‌هایی از رقصِ سیاوش با سودابه ، فیلم صامت و رنگی می‌شود . این صامت شدنِ فیلم ، یک نوع بینشِ سینمایی و دعوت به دیدنِ ِشعر چیزها است . نوعی تازگی و نو شدن است . در شعرخوانیِ سیاوش در تخت جمشید، صامت شدن فیلم ، علیه سینمای حرف و حرف و حرف است. دعوت به دیدن . همه چیز را به دیدن فراخواندن . در سینمای ایران که سابقه سینمای صامت نداشته‌ایم ، این بینش سینمایی تازه و بدیع است . در فیلم "روسی " اثر امیرحسین ثفقی نیز صامت شدن فیلم با پانتومیم بازی همراه است . بقول امیر قنبری ، قسمتهای صامت فیلم روسیِ امیرحسین ثقفی ، ادای دینِ به تاریخ(های) سینمای ژان لوک گُدار است. عجیب اینکه ابراهیم گلستان، در گفتگویی با پرویز جاهد ، رهنما را فیلمساز نمی‌داند!... چطور می‌شود بینش سینمایی فریدون رهنما را انکار کرد(؟). آیا ابراهیم گلستان، فیلم بلند سیاوش در تخت جمشید و مستند کوتاه تخت جمشید را با دقت دیده است؟ قسمت صامت سیاوش در تخت جمشید را دیده است ؟ گلستان می‌گوید: طفلی رهنما نتوانست یک فیلم بسازد! آیا ابراهیم گلستانِ خودخواه و مغرور ، این تجربه مهم و فراموش ناشدنی برای سینمای ایران در مستند تخت جمشید را در یک اثر آوانگارد دیده است؟ احضار تاریخ و ادراک شاعرانه آن، در مستند تخت جمشید که در آن رهنما، همواره، گذشته را به حال فراخوانده و مورد پرسش قرار داده است، را گلستان درک و فهم کرده است؟ دورانِ گذار با استفاده از بازخوانی مدرن شاهنامه را در سیاوش در تخت جمشید ، را چه کسی درک کرده است؟
فریدون رهنما در گفتگویی می‌گوید، به نظرم همه شاعران در نطفه، سینماگر هستند و شعر ، از دیرباز، آغازگر کارهای دیگر بوده است . به ویژه نویسندگان بزرگ یونان را در نظر دارم . اینان خود را به همان اندازه درام نویس می پنداشتند که شاعر . من تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نمی‌بینم . این سخنِ رهنما را می‌شود تعمیم داد . از چه شعرهای سینمایی حرف می‌زنیم؟
اگر از سخنِ رهنما، وام بگیریم که تفاوتی میان شعر و سینماتوگراف نیست، آثار روبر برسون ( سینماگر برجسته و فقید فرانسوی) شعرهای سینمایی هستند . در راستای نظریات روبر برسون در کتابی با عنوان " یادداشت‌هایی درباره سینماتوگراف " که خواندن این کتاب برای هر شاعر جدی و حرفه‌ای واجب است . در راستای تفاوت نداشتن شعر و سینماتوگراف از دید رهنما ، می‌شود به فیلم چشمه، شاه‌کارِ آربی اُوانسیان ، هنرمند ایرانی-ارمنی اشاره کرد .‌ در شعرِ سینمایی چشمه آربی اُوانسیان ، استفاده از تجربه‌های برسون در کارگردانی و بازی‌سازی و تئوری سینماتوگراف وجود دارد . در واقع فیلم چشمه، نگاهی شاعرانه دارد بر اساس تئوری سینماتوگراف .
سینماتوگراف نوشتن با تصاویرِ در حالِ حرکت و به همراه صداست . سروصداها باید موسیقی شوند . فیلمت را بر پایه‌ی سپیدی ، سکوت و سکون بساز . چیزهایی که در فیلم چشمه آربی اُوانسیان هست. و از مهم‌تر یک عنصر برسونی و شاعرانه در چشمه هست. آن "عنصرِ حذف " است . شعر از حذف بوجود می‌آید. در فیلم‌های برسون و فیلم چشمه، "عنصرِ حذف" وجود دارد . زبان موجز بصری که مثلن صحنه خودکشی را نشان نمی‌دهد و فقط چاقو و جسد جمشید مشایخی در فیلم چشمه دیده می‌شود .
یک نظریه وجود دارد که یک اثرِ سینمایی را نمی‌توان شعر نامید . تقلیل دادن اثر می‌دانند. ‌مگر تعریف شعر ، از قبل تعیین شده است؟ فریدون رهنما در رساله سینمایی‌اش آورده است " نووالیس می‌نویسد : لحظه‌هایی هست که الفباها، کتاب‌های حساب ، همه شاعرانه می‌نماید... " این لحظه فیلم است. ‌رنه کلمان ما را به درون یک گورستان می‌آورد که کودکان، نهانی آن را به جانورانی که می‌کشته‌اند اختصاص داده‌اند. و ما ناچاریم باز یابیم هر آنچه نادیده گرفته بودیم. یعنی آنکه شعر در فیلم در واقعیت، شیء ، پوست و خون می‌شود.
منتقد سینمایی محبوبم " استفان دُلُرم" در مقاله" در باب شاعرانگی! " ، می‌نویسد اگر فیلمهایی مثل ترانه‌ی هند مارگریت دوراس ، مادر و روسپی ، برای عشق هایمان پیالا ، ناگهان بالتازار و بیشتر از آن، آسمان از آن شماستِ گرمیون ، رنوار ، اپستاین ، ویگو ، زیباترین فیلمها هستند بدلیل شعر بودن این شاهکارهاست .‌

موخره: در عصر امروز، مجسم می‌کنم ، فریدون رهنما بصورتِ جسمانی زنده بود ، و فیلمهایی مثلِ" در شهر سیلویا " و " دختر و عنکبوت " را در سالهای اخیر می‌دید. مطمئنم گریز شاعرانه و جمع و جور خوزه لوئیس گورین به استراسبورگ در فیلم در شهر سیلویا و اراده به ناحیه گرایی، میل به نشستن در یک مکان و مشاهده‌ی رسوخِ نیروها و ردپاهای تاریخ را در شهر سیلویا، حتمن می‌دید. فریدون رهنمایی که مقارنه‌ی شعر و تاریخ را در آثارش داشت . شعرِ سینمایی" دختر و عنکبوت را رهنما اگر می‌دید . «دختر و عنکبوت» فیلمی است که سلسله مراتب معمول، کنش و لحظات، وقایع و ژست‌ها، شخصیت‌ها و اشیا، حیوانات و فضاها، تصویر و صدا را زیر و رو می‌کند.
مطمئنم فریدون رهنما، در برابر دختر و عنکبوت ، حرف خودش را تکرار می‌کرد . " چه می‌بیند؟ گاهی جهانی شگفت و رخنه کننده... جهانی سخت راستین یا سخت ناراستین .‌که شاعر فقط آرزو دارد آن را نشانمان دهد. به ما منتقل سازد... او " ناعادی" بودنِ همه چیز را می‌بیند.